خودم

Fahime Mahmodi:
خودم هم خودم را یاد تو می اندازم!
اینجوری اش راندیده بودیم.چشمهایم،دستهایم،شانه هایم و حتی خنده هایم…
خودم هم بوی تورا میدهم ،دیشب که دلم برایت تنگ شد خودم را بغل کردم ،به حرفهایش گوش دادم،اشک هایش را پاک کردم و از همان خنده ها که دل ادم را قرص میکند تحویلش دادم ، قول دادم امروز بلیت بگیرم دونفری برویم سینما ،اما وسط فیلم انقد حرف زد که نفهمیدم اصلا چه فیلمی رفتیم،از تو یاد گرفته،بیخ گوش من پچ پچ میکند اما وقتی وقتش دریغ از یه کلمه …
بعد از سینما برایش بستنی قیفی خریدم و بردمش کتابفروشی ،میدانستم کتابهارا که ببیند دیگر کار تمام است…
حالش خیلی بهتر شده ،فهمیدم باید هوایش رابیشتر داشته باشم تا هوای تورا نکند …