کنکور

همه چی خوب بود؛الآنم خوبه فقط دوست داشتم بنویسم.
اصلاً برام مهم نبود که تو مهم ترین سال زندگیم هستم و تا چند وقت دیگه “کنکور” دارم.راستشو بخوای اصلاً ازش برا خودم شاخ نساختمش.کنکورِ ديگه!چیه مگه!والا…!
برنامه ی درسی طبق مشاوره هام روزهای شنبه و دوشنبه هفت ساعت و یکشنبه و سه شنبه نُه ساعت.پنج شنبه و جمعه براساس کلاس و آزکون قلم چی ساعت مطالعه ام فرق میکرد.
راستشو بخوای یه چیزاییو رو زمانی فهمیدم که تو دنیای مجازی پا گذاشتم و دلم لرزید. ای دل غافل من چرا اصلاً اومدم مجازی.اینجا جای من نیست که!آخه مرد ناحسابی نونت کم بود بازیات کم بودن تو “پی سی”چه مرگت بود آخه.تورو چه به فضای مجازی!
گذشت و گذشت روز ها همه چی وقتی باهم بودیم خوب بود و بیداری تا ساعت دو بامداد و خنده و گریه کنار همدیگه!مشکل از جایی شروع شد که پنهون کاریت و کمبود وقت امان جفتمونو برید و هر روز با متلک و کنایه به هم ضربه میزدیم.’عاشق امّا متنفّر’!همه چی تموم شد.خیلی شیک مث خارجیا نه فحشی و تهدیدی مث آدمای عقب افتاده نه گریه زاری ای.به قول سی سی ریلکس و مجلسی!مدّت زيادی گذشت و خبر داز شدم از دوستت که خوبه حالت و درگیر تئاتر و خوانندگیو و الی ماشاالله کلاساتی.خداروشکر!منم تمام این دوماه رو تا جایی که توان داشتم زور زدم.راستشو بخوای دَه تیر رو هم فراموش کردم و پانزدهم یادم افتاد.شد روز قبل کنکور…میگن این روز رو درس نخونین و برین بیرون و بگردین و تفریح کنین.ولی تا جایی که من دیدم همه ی دوستام از جمله خود من در حال خر زدن بودیم.کلید ادبیات آزمون ریاضی به دستم نرسید تا بررسی کنم سوالارو چسبیدم به دفترچه های عمومی قلم چی!هی دل غافل آخه تورو چه به ادبیات برو زمینتو بخون پسر که گند نزنی گرچه انقدرم سخت بود سه تا بیشتر نزدم. دفترچه ی عمومی هجدهم تیر و سوال یازده ادبیات!!
“گر راه بود بر سر کوی تو صبا را… در بندگی ات عرضه کند قصّه ي مارا”میگم شاید اینم مصلحت بود که ببینم این بیت رو!تا جایی که تونستم نگذاشتم روم تاثیر بگذاره!
گوشتو بیار جلو!:دانشگاه آزادم همچین بدک نیستا!