«شما میتوانید این جهان زشت را همینطور که هست، قبول کنید؛ چون میدانید که مجبورید نابودش کنید.» این را به عمر باسالوتزی گفتم تا تحریکش کنم؛ البته بگذریم که شوخی هم نداشتم.عمر گفت: «یک لحظه صبر کن»، فنجان کوچک قهوه را که تا لبهایش بالا برده بود، گذاشت زمین. «ما هیچوقت نمیگوییم: احتمال بدتر شدن اوضاع بیشتر از بهتر شدن آن است. ما میخواهیم اوضاع را بهتر كنیم… نه اصلاحطلبی و نه افراطگرایی. ما…»
من دنبالهی فكرهای خودم را گرفته بودم؛ او هم مال خودش را از آن زمان که با کلودیا در آن پارک بودم، دنبال تصویر جدیدی از جهان بودم که به ملال و یکنواختیمان معنایی بدهد، که جای آن زیبایی را که داریم از دست میدهیم، پر کند یا آن را حفظ کند… «چهرهای جدید برای جهان.»
مورچهی آرژانتینی | ایتالو کالوینو | شهریار وقفیپور
اشتراک گذاری
دیدگاهتان را بنویسید