@zhuanchannel
کتاب که می خونم لابلای تموم جمله ها و سطرهاش دنبال چیزایی می گردم که رنگ و بوی زندگی داشته باشند و حالمو خوب کنن.
توی یه کتاب عاشق همه ی شال های ساده ی بنفش می شم و فرداش یه شال بنفش خوشرنگ ساده برای خودم می خرم.
توی یه کتاب شخصیت اصلی تموم خرت و پرتای کیف و کمدشو می ریزه بیرون و دوباره با دقت بعد از گرفتن خاکشون و به یاد آوری خاطراتی که پشت هر کدومشون هست مرتب برمی گردونه سرجاشون،منم می رم سراغ کمد و کیف و کشو ها و جالباسی های نامرتب و به هم ریخته.
سرِ کتاب"جیب های بارانی ات را بگرد"هوس الویه کردم و وقتی ماکان تو بازداشتگاه داشت ساندویچ الویه اش رو گاز می زد دلم ضعف رفت و مزه ی الویه دوید زیر زبونم.از "کارت پستال"یاد گرفتم هر چیزی بوی خودشو داره حتی اگه اون چیز بویی نداشته باشه و نسبت دادن بو بهش نامتعارف باشه یا چیزایی تو این مایه ها مثلا بعد از اون مزه ی بارون شیرین شد وبوی فکر آدما مثل خرمالوی نرسیده گس شد برام.
حتی از همون کتاب هم بود که عاشق "تکه دوزی" شدم. تک تک خیابونای پاریس رو با "ثریا در اغما"یاد گرفتم.
کافه پیانو رو که می خوندم دلم همش قهوه ی فرانسه می خواست و کافه گردی و شدیدا" عاشق اسم "گل گیسو"شده بودم.تو "تریو تهران"عاشق ژاکت های بافت رنگی رنگی و مسافرت با قطار شدم.اونقدر که ژاکتت رو بندازی جلوی پنجره اش و تو تموم طول سفر یا کتاب بخونی یا وبگردی کنی .
وقتی "آلبوم خانوادگی" رو خوندم به عکس ها دقیق تر شدم و با آلبوم ها دوست تر.توی هر عکس دنبال مکان و زمان و اتفاق بودم و با جزییات بیشتری عکس ها رو نگاه می کردم.
با خوندن یه کتاب لاک می زدم با دیگری هوس ماشین سواری می کردم با یکی دلم می خواست جوراب های پشمی بلند که روی ساقشون چین می خوره بخرم و با یکی دیگه قواعد یه بازی سخت رو یاد می گرفتم…
حتی فیلم ها هم همین طور بودند برای من.حوض نقاشی رو که دیدم تصمیم گرفتم کلکسیونر دکمه بشم و علاقه ام به فلفل دلمه های رنگی از "سعادت آباد "شروع شد.حتی از همون فیلم بود که یکی از سبدهای مخصوص نون رو اختصاص دادم به داروهای مصرفی خونه.بعد از دیدن "یه حبه قند"هم نگاهم دنبال لباس های گل گلی و سر آستین های دگمه دار بود حتی.و…
وقتی میزان تاثیر پذیری اینقدر زیاده پس خوب بخونیم و خوب ببینیم لطفا".
#زهرا_کمالی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید