@zhuanchannel
چند داستان کوتاه زیبا ی واقعی که میتواند احساسات شما را متحول کند:
_دیروز من و خواهرم تصادف کردیم و به لطف بستن کمربند ایمنی آسیب
چندانی ندیدیم. خواهرم دختری اجتماعی است و دوستان فراوانی دارد.
برعکس من درونگرا هستم و تنها دو دوست صمیمی دارم. به محض آرام
شدن اوضاع خواهرم خبر تصادفش را در اینستاگرام و فیس بوک پست کرد.
درحالی که دوستان او مشغول پست گذاشتن و لایک کردن بودند دوستان من
قبل از رسیدن آمبولانس در کنارم بودند
_یکی از دوستان من که کل دوران دبیرستان را با مشکلات نوشتاری و
خواندن دست و پنجه نرم میکرد و هر معلمی ناامیدانه به پدر و مادرش اعلام
میکرد که فرزندتان به درد درس خواندن نمیخورد با نمره عالی از دانشگاه
بروکلی فارغ التحصیل شد و اکنون شرکت موفقی را اداره میکند. اما چطور
ممکن است چنین فردی به این درجه از رشد برسد؟ او به من گفت: ” خیلی
ساده به خودم گفتم که آنها در مورد من اشتباه میکنند و دقیقاً برعکس
چیزهایی که دیگران به من گفتند را باور کردم و هر روز با خودم مرور کردم.
شاید بعضیها بگویند این دیگر چه مدلش است اما برای من جواب داد.”
_من و همسرم مسئول هتل هستیم. روزی خانواده ۶ نفره ای به هتل ما آمدند.
هربار که آنها را در لابی میدیدم مشغول خنده بودند! سر صحبت را که با
آنها باز کردیم گفتند: ” خانه ما روز گذشته در آتش سوخت ولی خدا را شکر
هیچ کدام از ما آسیب ندیدم و همین بزرگترین دلیل برای لبخند زدن است”.
_دیشب درست شب سال نو، خواهرم با من تماس گرفت! یک سال بود که بر
اثر تصادف در کما بود. باور نکردنی بود. کل شب را خندیدیم و صحبت
کردیم. درست است که هنوز کاملاً خوب نشده است ولی نمیدانید همین بودنش
چه لذتی دارد. قسمت مسخره ماجرا این جاست که یک ماه قبل از تصادف باهم
بحثمان شد و قهر کردیم ولی اکنون وقتی به آن روزها فکر میکنیم از
حماقتمان خندهمان میگیرد.
#روانشناسی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید