@zhuanchannel
ما انسان ها شاید مهره های یک بازی هستیم…
یک بازی عجیب…یک بازی سخت…
شاید ما مهره های منچ هستیم…
قبل از شروع بازی همه چیز برابر است…رنگ های مختلفی داریم با اسم های متفاوت…اما ذاتمان یکیست…
همه چیز از آن جایی شروع می شود که آن بالا قرار به بازی می شود…
پای ما مهره ها می آید وسط…از خوش شانسی یا بد شانسی شش می آید و وارد بازی می شویم…
در این بازی تاس همه کاره است… باید شانس داشته باشی
بازی که شروع شد کم کم عوض می شوی…دیگر آن مهره ی ساده نیستی… می شوی مثل تمام مهره ها…فقط به بردن خودت فکر می کنی
تاس _سرنوشت_ تو را حرکت می دهد…
گاهی باید کسی را از دور خارج کنی تا به هدفت برسی…سرنوشت خودخواهت می کند…
گاهی می خواهند از دور خارجت کنند… سرنوشت فراریت می دهد…
بارها و بارها باید از اول شروع کنی…
خسته می شوی اما باید ادامه دهی… تا به خانه ات برسی…باید صبور باشی!
بعضی از خانه ها امن است و بعضی دیگر خطرناک…درست مثل آغوش انسان ها…
هر روز چشم هایت را به تاس می دوزی…به سرنوشت…تا ببینی چه خوابی برایت دیده… این بار نابود می کنی یا نابود می شوی…
بازی بی رحمی ست…اگر خانه هایتان یکی باشد یک مهره باید از دور بازی خارج شود…نمی گذراند با هم بمانیم…
بعضی ها شش می آورند و از دیگران جلو می افتند ولی درست نزدیک رسیدن به هدفشان متوقف می شوند… چون حالا فقط یک می خواهند…
همیشه هم شش آوردن به معنی پیروزی نیست.
نا امید نشو چون گاهی فقط :یک اتفاق کوچک تو" را پیروز می کند
#حسین_حائریان
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید