@zhuanchannel
سیما را دوست داشت.
هر روز برای دیدنش به هر بهانهای از گل آب دادن تا ماشین شستن از خانه میزد بیرون.آخر ماشین شستن ،آن هم هر روز؟!
خب معلوم است که یک جای کار می لنگد دیگر!
خواهرش کم کم مشکوک شد،از اینکه بابا ماشین آب بند شد از بَس آب خورد!
فهمید که روزبه دلش پیشِ صدا و"سیما"ی دخترِ خانومِ تقوی گیر کرده.سیما،خوش سیما بود.اما مهم سیرت بود.
نظرِ مثبتِ سیما باعث شد که خیلی سریع کارهای عقد و عروسی و ماه عسل جور شود و تمام.
سالِ دومِ زندگی مشترک شان می گذشت که در سانحه ای نه چندان تلخ ، سیما دیگر نتوانست برای مرد زندگی اَش قورمه سبزی بپزد…
دیگر نتوانست دکمه های پیراهن مردانه ی روزبه را با جان ببندد.
مردم می گفتند روزبه همین روز هاست که سیما را طلاق بدهد!
روزبه امّا عاشقِ همین دستان کم جانِ سیما بود،که با کمکِ خودِ روزبه موهایش را نوازش می کرد…
دیوانه ی صدای سیما بود ، وقتی که میزد زیرِ آواز و ترانه هایی از گوگوش و فریدون را پِلِی می کرد.
مردم دهن هایشان وقتی بسته شد که لوازم های مورد نیاز برای یک بچه را پشتِ یک وانت کنارِ خانهٔ آقای روزبه دیدند!
#زهرا_محمودی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید