@zhuanchannel
يكي از بدترين چيزهايي كه از بچگي يادمان مي دهند 'جاي چيزي كه نيست را با چيز ديگري پر كردن' است ، يادمان ندادند چيزي كه نيست يعني ديگر نيست ، بادكنك گازي آبي اي كه تركيد جايش با يك بادكنك گازي زرد ديگر پُر نمي شود ، جوجه ماشيني صورتي اي كه مُرد جايش با يك جوجه ماشيني حتي همان رنگي هم پُر نمي شود ، بهمان گفتند دلت را خوش كن به چيزي جديدتر تا از دست دادن يادت برود و ما هربار بيشتر 'از دست دادن' را يادنگرفتيم ، دلمان را به چيزي جديدتر خوش كرديم و دوباره بادكنك زرد جديد هم تركيد ، جوجه ي صورتي جديد هم مُرد ، باز عقب نگهمان داشتند يك چيز جديد تر آوردند اشك هايمان را پاك كردند كه : نه غصه نخور بيا جايش را با اين پُر كن ، كسي به ما نگفت اتفاقا بفهم و قبول كن ، از دست دادن را باور كن كه مي شود يك چيزي برود بميرد و ديگر هيچ چيز ديگر نتواند جايش را بگيرد ، يادمان ندادند و همين طور بزرگ شديم ، بزرگ شديم و به عادت بچگي هايمان تا آدمي را از دست داديم فرار كرديم از باور از دست دادن و دست آدم جديد تري را گرفتيم و كشيديم توي زندگيمان كه : قبلي را فراموش كن بيا جايش را با جديدترش پُر كن ، و هيچ وقت نخواستيم باور كنيم جاي چيزي كه از دست مي دهيم را هيچ وقت هيچ چيز ديگري نمي تواند پُر كند ، حالا ما هي خودمان را به چيز جديدتري عادت بدهيم درست مثل بچه اي كه با خنده مي گويد : جوجه ي مُرده اش دوباره زنده شده ، و مادرش جواب ميدهد گفتم كه اگر گريه نكني برمي گردد ، نه عزيزم ، هيچ وقت هيچ چيزي كه از دست مي رود بر نمي گردد.
مرآ_جان
مجله هنرى ژوان
اشتراک گذاری
دیدگاهتان را بنویسید