@zhuanchannel
يه بار هم جلوى آينه داشتم آرايش ميكردم، اومد وايساد يه كم نگام كرد، گفت ابروهاتو خيلى كوتاه كردى، ابرو باس بلند باشه.
گفتم كوتاه نكردم، اندازهء ابروهاى خودمه.
گفت چرا كوتاه كردى، بده من مدادتو تا بهت بگم ابروى قشنگ بايد چقدر باشه.
مدادو دادم دستش، چشمامو بستم، وايسادم تا ابروى دلخواهشو برام نقاشى كنه، يه لحظه حس كردم داره ميره سمت شقيقه م، گفتم كجا ميبرى ابرو رو؟ گفت صبر كن يه دقيقه انقدر حرف نزن. صبر كردم، يه دقيقه گذشت و خودش اعلام كرد كارش تموم شده و اضافه كرد ابروى يه دختر شرقى بايد اينجورى باشه. ببين چه خانومانه و قشنگه.
چشمامو باز كردم، برگشتم سمت آينه
يه طرف صورتم خودم بود، يه طرف صورتم دخترِ خوبِ شرقىِ مورد تاييدش.
تو آينه به خودم خيره مونده بودم و فكر ميكردم چقدر فرق هست بين اونى كه منم و اونى كه اون دوست داره باشم.
تو آينه به خودم خيره مونده بودم و فكر ميكردم به اينكه اينهمه مدت وقتى ميگفت يه دختر خوب بايد چجورى باشه و من زور زده بودم اونجورى باشم، در واقع زور زده بودم خودم نباشم.
تو آينه به خودم خيره مونده بودم و فكر ميكردم من كى ام؟ اون ميخواد من كى باشم؟
پنبه رو برداشتم، ابرويى كه برام كشيده بود رو پاك كردم.
من اين بودم. يه دختر با ابروىِ كوتاه كه با دخترِ ايده آلِ اون خيلى فرق داشت و ديگه براش مهم نبود اون چى دلش ميخواد.
براش مهم بود تو آينه وقتى به خودش نگاه ميكنه، خودشو ببينه.
همونى كه واقعاً هست.
#مارال_مشکل_گشا
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید