@zhuanchannel
اصولا من هرجا عروسی دعوت میشدم مشکلی پیش میامد،
مثلا عروسی دخترعمو وقتی زیر پای عروس و داماد تخم مرغ گذاشتند که از رویش رد شوند یک آن پیش خودم گفتم "عه این تخم مرغ اینجا چیکار میکنه، الان میرن روش کثیف میشن"
بعد در یک چشم برهم زدن تخم مرغ را برداشتم، دیگر مگر میشد مادر داماد را راضی کرد که اشتباهی اینطوری شده.
پایش را در یک کفش کرده بود که "شما برای ما برنامه داشتید و خواستید پسرم چشم بخورد" درگیری از یک تخم مرغ شروع شد اما دیگر تمام نشد!
عروسی دایی گوسفندی را که به من سپرده بودند فراری دادم.
چون دیدم گریه میکند و اشکش روی صورتش ریخته دلم برایش سوخت و نخواستم کشته شود!
بعدا فهمیدم که "حمید" پسرخاله م به گوسفند پیاز خورانده و گوسفند بخاطر عطسه اشکش درامده!
عروسی عمهام ظرف آبی را گذاشته بودند که داماد به آن لگد بزند.
میگفتند روشنایی است و شگون دارد، من باز هم نمیدانستم، درست وقتی که داماد مثل سوباسا پایش را بالا برده بود ظرف آب را برداشتم که روی "منصور" پسرعمویم بریزم!
داماد پایش را پرت کرد اما چون به چیزی که هدفش باشد اصابت نکرد زمین خورد و پایش در رفت!
عروسی رفیق بابا به انبار مهمات و ترقه ها زدم و خانه آتش گرفت!
کار به جایی رسیده بود که دیگر در کارت عروسی مینوشتند "خانواده محترم داوری، بغیر از جواد"
حالا همه فک و فامیل تیز کردهاند برای من، هرجا که مجلسی میشود و دورهم جمع میشویم، بعد غذا همه با یک خط و نشان و برق زدگی چشم رو بمن میکنند و میگویند "انشاا… عروسی جواد"!
اما هدف شومشان را فقط من میدانم لذا یکی از شروط ضمن عقدم این است: "مراسم عروسی وجود ندارد، خطر مرگ!"
#جواد_داوری
@virgooolll
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید