@zhuanchannel
بر تل خاکی نشسته بودم که خدا آمد و کنارم نشست …!
گفت: «مگر کودک شده ای که با خاک بازی می کنی؟»
گفتم: «نه! ولی از بازی آدم هایت خسته شدم»
خدا خندید .
پرسیدم: «خدایا! چرا از آتش نیستم تا هر که قصدِ بازی با من داشت را بسوزانم؟»
مکثی کردو گفت: «تو را از خاک آفریدم تا بسازی، نه بسوزانی! تو را از خاک ساختم که با آب گل شوی و زندگی ببخشی، از خاک که اگر آتشت بزنن باز هم زندگی می کنی و پخته تر می شوی …
با خاک ساختمت تا همراه باد برقصی .
تو را از خاک ساختم تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد، تو برخیزی، سر بر آوری و در قلبت دانه ی عشق بکاری و رشد دهی و از میوه ی شیرینش لذت ببری .
تو از خاکی پس به خاکی بودنت ببال »
#ناشناس
مجله هنرى ژوان
اشتراک گذاری
دیدگاهتان را بنویسید