@zhuanchannel
١- من در سى و دو سالگى اميد به زندگى را از آن خانم ِمارىِ هفتاد و شش ساله ياد گرفتم.
يك خانم پير فرانسوى كه با قلب بيمار و هزار مريضى و مشغله، هفته اى يك بار با قطار به شهر مجاور مى رفت تا نقاشى روى چوب را ياد بگيرد. من بارها او را همراهى كردم. مى خواستم با تماشاى قلمو در دستهاى لرزان او "جا نزدن" را بياموزم.
٢- در ماههاى اول ورودم به اينجا به جشن بزرگى دعوت شديم. عروسى يك زوج سالمند بود. عروس زيباى پير بى اهميت به ريختگى پوست بازوهايش لباس سفيد دكلته پوشيده بود و يك تور بلند داشت. مادر نود ساله عروس در كليسا پيانو نواخت و دختر عروس با آواز مادر بزرگ را همراهى كرد. در ادامه مراسم همه بچه هاى عروس و داماد روى سر آنها دانه هاى برنج و گندم پاشيدند
٣- يك زوج هفتاد ساله كانادايى از دوستانمان سالى يكبار با موتورهاى هارلى ديويدسونشان سفر جاده اى مى روند. همين خانم پيرِ موتور سوار چند ماه پيش عمل قلب باز كرده و تا پاى مرگ رفته و بازگشته و الان در آريزونا ترك موتور همسرش نشسته.
٤- همسرم بارها شاگرد ويولن هفتاد هشتاد ساله داشته.
٥-اين روزها بارها و بارها و بارها با من تماس گرفته اند كه چرا براى بچه ها كلاس ندارى؟
آدمهايى كه ادعا مى كنندهمه عمرشان عشق به نقاشى داشته اند و چون از آنها گذشته حالا مى خواهند در عوض اين امكان را براى بچه هايشان فراهم كنند.
كاش وقتى بچه دار مى شويم پرونده خودمان را نبنديم.
شك نيست كه پدر و مادر بودن مسئوليت خطيرى است ولى آدم گاهى بايد به خودش هى بزند پس من چى؟
اين چه باور غلطى است كه خيال مى كنيم بچه بايد تمام ابعاد زندگى ما را تسخير كند.
آدم به زور هم كه شده بايد يك روزنه براى خودش باز كند تا در اين وخامت و سرسام و مشغله دنيا دوام بياورد.
٦- باور كنيد عبارت "از ما كه گذشته" با "دراز كشيدن رو به قبله" تفاوت چندانى ندارد.
#نغمه
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید