سخت ترین روزهای زندگی همان روزهایی ست که انسان خسته می شود…
نه خستگی که برای کار زیاد یا مشغله های روزمره باشد؛نه…منظورم این ها نیست…
از خستگی می گویم که با هیچ استراحتی رفع نمی شود…فراتر از جسم است و ذهن و روح انسان را درگیر می کند…
گاهی خستگی با یک اتفاق کوچک شروع می شود…
یک تصمیم اشتباه…تصمیمی که با انرژی و انگیزه ی زیاد آن را عملی می کنیم اما نتیجه اش هیچ شباهتی به پیش بینی ما ندارد…همه ی امید و انگیزه مان را از دست می دهیم؛
همه چیز بی ارزش می شود و این اولین نشانه ی
خستگی روحی است…
گاهی خستگی برای حرف مردم است!!!
مردمی که چیزی از تو نمی دانند اما نصیحت ها؛کنایه ها؛قضاوت کردن هایشان تمامی ندارد…
حرف هایی که خستگی ات را رفع که نمی کند هیچ، بلکه با فکر کردن به آن خسته تر می شوی…
انسانِ خسته؛ گوشه گیر می شود…
از دورهمی و جمع های دوستانه فرار می کند…
آهنگ های غمگین گوش می دهد و به نقطه ای خیره می شود…روز به روز کم حرف تر … روز به روز تنهاتر… روز به روز خسته تر…
یاد بگیریم وقتی ذهن و روحمان خسته شد به جای فرار کردن ریشه ی خستگیمان را پیدا کنیم و دور بیندازیم.
یاد بگیریم با خستگی ادامه ندهیم.
حقیقت این است در بازی زندگی برنده کسی ست که بعد از خستگی به جای اینکه بازی را -زندگی را- رها کند، کمی بایستد… نفس تازه کند و دوباره تلاش کند.
#حسین_حائریان
@hosseinhaerian
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید