March 12, 2017 at 09:28PM

@zhuanchannel
یکی از کارهایی که در روزهای سوگ مادرم می کردم تا گذشتن زمان برایم آسان شود ،قبرستان گردی بود ،بین قبرها راه می رفتم وسنگ قبرها را می خواندم ، گاهی بین سنگ قبرها به اسم آشنایی هم برمی خوردم هرچند هیچ سنگ قبری که رویش اسم خودم نوشته شده باشد ندیدم ، یا حداقل به چشمم نخورد .

اما چه فرقی می کند که قبل از من شرمینی مرده باشد یا نه ، مهم این همه قصه است که خیلی هاشان دارند فراموش می شوند ، خیلی هایشان اصلا گفته نشده و خیلی هایشان جان میدهد برای نوشتن .
مثلا از کجا معلوم این که روی قبرش نوشته اند استاده ام چو شمع مترسان زآتشم ، از عشق نمرده باشد ، تب دق نکرده باشد یا چه میدانم خودش را نکشته باشد .

آن یکی که روی قبرش عکسش را با لیزر کنده اند و این قدر جوان مرده که به فرشته ها شبیه است از کجا معلوم که عاشق نبوده باشد .
چند تا از این آدم ها به سوگ نشسته اند ، رفتن و مردن و گم شدن عزیزی را تجربه کرده اند وبار حسرت را مثل زنجیرهای پای اسکروچ پشت سر خودشان روی زمین کشیده اند ؟

از من می پرسی، همه شان . به قول مادر بزرگم درد بسته به ناف آدمیزاد است ، نافش را که می برند درد می آید و می رود توی شکمش ، اصلا اگر درد نباشد از کجا بفهمیم مریضیم ،غم داریم ،عاشقیم یا اصلا از عشق فارغ شده ایم ،درد یعنی زنده بودن ، آدمی که دردش نمی گیرد ، که هرچی می گویند خم به ابرویش نمی آید ، حوصله ندارد از رنجش حرف بزند ، شعر نمی فهمد ،دنبال همدردی و دوای درد نیست که با باقالی پخته فرقی ندارد .

این را هم مادر بزرگم گفته اما به ترکی و من بلد نیستم ترجمه اش کنم ،ترکی را فقط در کودکی شنیده ام ودیگر از یاد برده ام ،مثل همان مادربزرگی که کنار مادرم توی گور خوابیده ، خیلی وقت است که از زندگیم رفته ، زبان مادریم را می گویم،اما جان به جانم کنند شعر ترکی و موسیقی ترکی را دوست دارم ،

وقتی یکی با صدای ازته گلو می گوید آیرلیخ بغض می کنم ، وقتی ساری گلین می خوانند نفسم می رود و وقتی کسی با آن لهجه آشنا صدایم می زند دلم تکان سختی می خورد ،از درد قدیمی همین می ماند برای آدم ؛

یک یادگاری مثل زخم سلحشوران قدیمی ،آدم یادش می افتد و جای زخمش درد می گیرد ، اما این جای زخم نمی کشد آدم را ، گاهی هم مایه افتخار است ، وقتی می خواهی به کسی دلداری بدهی، می گویی من هم درد کشیده ام و آن وقت از چشم آن آدم مثل جنگجویی می شوی که مرز درد و نیستی را تا شهرهستی و زنده بودن رفته.

از من می پرسی قبرستان همان جایی است که آدم زخم خورده باید گردش کند ، بین قبرها و آدم های مرده و زنده ،فقط برای این که یادش بیفتد این راهی است که همه مان می رویم ،مرگ را نمی گویم ،خود زندگی را می گویم .
از مجموعه #هیچ_غم_مخورید که چاپ نشد
@sherminnaderi
#شرمین_نادری
مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده + بیست =