@zhuanchannel
یادش بخیر
_لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
_یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه !
_همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می افته
_یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!
_افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه با هیچ خوشحالی ای نمیشد عوضش کرد
زنگ آخر:ورزش_ ورزش
_من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه !
_وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم
الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم
گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
_تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن
_اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ سیمی واسش انتخاب می کردیم
_یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ تا ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ.
_عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون
یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون
کلی هم کیف میکردیم
_می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم
_در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه
_اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی
چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم .
تقدیم به همه دوستان
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید