@zhuanchannel
مرد كري بود كه مي خواست به عيادت همساية مريضش برود.
با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم و با او سخن بگويم؟
او مريض است و صدايش ضعيف هم هست.
وقتي ببينم لبهايش تكان مي خورد.
مي فهمم كه مثل خود من احوالپرسي مي كند.
كر در ذهن خود, يك گفتگو آماده كرد. اينگونه:
من مي گويم: حالت چطور است؟
او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم.
من مي گويم: خدا را شكر چه خورده اي؟
او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, يا سوپ يا دارو.
من مي گويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟
او خواهد گفت: فلان حكيم.
من مي گويم: قدم او مبارك است.
همه بيماران را درمان مي كند. ما او را مي شناسيم. طبيب توانايي است.
كر پس از اينكه اين پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد.
به عيادت همسايه رفت. و كنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟
بيمار گفت: از درد مي ميرم.
كر گفت: خدا را شكر.
مريض بسيار بدحال شد.
گفت اين مرد دشمن من است.
كر گفت: چه مي خوري؟
بيمار گفت: زهر كشنده, كر گفت:
نوش جان باد. بيمار عصباني شد.
كر پرسيد پزشكت كيست. بيمار گفت: عزراييل. كر گفت: قدم او مبارك است.
حال بيمار خراب شد, كر از خانه همسايه بيرون آمد و خوشحال بود كه عيادت خوبي از مريض به عمل آورده است.
بيمار ناله مي كرد كه اين همسايه دشمن جان من است و دوستي آنها پايان يافت.
از قياسي كه بكرد آن كر گزين
صحبت ده ساله باطل شد بدين
اول آنكس كاين قياسكها نمود
پيش انوار خدا ابليس بود
بسياري از مردم مي پندارند راه درست مي روند.
اما مثل اين كر راه را اشتباه رفته اند ودر ذهنشان هم خوشحالند!
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید