دُراتون، دوست و همدم و نانوا خانگی ما بود
بعضی اوقات مادرم درست 5 دقیقه قبل ازآمدن پدرم
نان گرم را در دستش میگرفت
و کنار تنور می نشست ژست را طوری میگرفت که انگار خودش نان را پخته
پدرم به محض ورود به مادرم می گفت
شاهپرخانم، خودت خوب … نانت خوب …همه وجودت خوب
این دروغ ها و این تقلب های شیرین مادرم همیشه فکر مرا مشغول میکرد
تا اینکه یک روز دل به دریا زدم و گفتم مادر شما به پدر من دروغ میگویید ؟
مادرم گفت دروغ هایی هست که کمر مرد خسته را میشکند
دروغ هایی هم هست که از صد حرف راست برای یک مرد خسته بهتر است
در ضمن پدرت میداند من اصلا نان پختن بلد نیستم
#نسرین_بهجتی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید