November 25, 2017 at 11:02PM

@zhuanchannel

نذر کرده بود درس دکتری اش که تمام شد یکی دو سالی را در یک منطقه محروم طبابت کند.
حالا درسش تمام و برای خودش دکتری شده بود
روستای دور افتاده ای را انتخاب کرد
بار و بندیل را بست و عازم آنجا شد.

مریض هایش همه اهالی ده بودند.
پیر و جوان ، زن و مرد ، کوچک و بزرگ
که تقریبآ همه شان هم یک روز درمیان میامدند دکتر !

چند روزی که طبابت کرد نکته ای توجهش را جلب کرد
همه اهالی و به اصطلاح بیمارانش از درد گلو و سینه شکایت داشتند
و عجیب تر اینکه با صراحت از دکتر می خواستند که برایشان فقط و فقط " شربت اکسپکتورانت " تجویز کند!

روزی یکی از بیمارانش را که کودکی ده ساله بود به کناری کشید و پرسید این همه شربت را چکار می کنید؟!

کودک بینوا که رخسارش به زردی می زد. با صدای خفه ای گفت :

غذا نداریم ننم شربت را با آب قاطی می کنه بعد کمی نون داخلش تیلیت میکنیم می خوریم!ننم میگه این اسمش آبگوشت شربته
آقا تورو بخدا به ننم نگی ها
#ناشناس
مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × پنج =