@zhuanchannel
حکایت
شبی آغا محمد خان قاجار نتوانست از زوزهٔ شغالان بخوابد.
صبح که از خواب برخاست مشاورانش را فراخواند و از آنها مجازاتی حسابی برای شغالان طلب کرد. هر یک مجازاتی سخت را برای شغالان پیشنهاد کردند.
اما او هیچ یک را نپسندید و مجازاتی سخت تر را برای شغالان جستجو میکرد. دستور داد تمامی شغالانی را که در آن حوالی یافت میشد، را بیابند و زنده به حضورش آورند.
وقتی شغالان را به حضورش آوردند، بر گردن تمامی آنها زنگولهای آویخت و آنها را دوباره در صحرا رها کرد. طعمهها از صدای زنگوله شغالان میگریختند و هیچ یک نتوانستند طعمهای شکار کنند. چند روزی بدین نحو سپری شد تا همگی از گرسنگی مردند.
نشریه: کانون دوره اول، شهریور ۱۳۵۴ – شماره ۱۸۸
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید