December 22, 2017 at 02:56PM

@zhuanchannel

چیزهایی مثل زلزله، نه تنها محتویات زمین را بالا می آورد
بلکه، محتویات آدمها و جوامع و حکومتها را هم که لابلای ادعاها و لایه های مختلف ظاهری پنهان شده، عریان می کند.

زلزله یکجور آیه است؛ اما آیه و نشانه ای از محتویات درونی آدمها و جوامع و حکومتها.
ازینکه در حوزه ی اخلاق و فرهنگ و مذهب و علم و مدیریت و نظم و قدرت و انسانیت واقعا چه در چنته دارند.

زلزله، نشانه و هشداری در همه ی ابعاد است.
مثلا زلزله شدید چندسال پیش ژاپن نشان داد مردمشان در بدترین شرایط نیز اهل دزدی و تجاوز و بی نظمی نیستند.

و طوفان 2005 نیواورلئان امریکا نشان داد اگر شرایط یک ذره عوض شود حتی پلیسها هم دزدی میکنند.
حالا اینکه زلزله ی تهران چه محتوای پنهانی را نشان می داد بماند برای جامعه شناسان و مدیران. اما لااقلش معلوم کرد ما به هیچوجه آمادگی بحران نداریم؛ چه حکومت و چه ملت. حالا هرچقدر هم ادعاهای شیک و دهان پرکن داشته باشیم.

به این چیزها کاری ندارم؛ راستش با اینکه خودم وقت زلزله تخت گرفتم خوابیدم و مثل همیشه حال حرکات اضافی و انرژی بر را نداشتم و خودم را با این گول زدم که هر چه خدا بخواهد همان میشود، ولی صبحش که رفتار مردم را از رسانه ها دیدم یاد قیامتی افتادم که ادیان ابراهیمی میگویند.

زلزله تقریبا" ده ثانیه احساس شد.
اما میلیون ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی…

میلیون ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند.

میلیون ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدن شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند… را از یاد بردند و گریختند.

میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!

هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود .

میلیون ها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند…. از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند.

آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد.

تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکدام مان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.

درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم.
مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی شدیم که بودیم!
دکتر محسن زندی
(بخش دوم متن از احسان محمدی)

@ehsanmohammadi95
مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × دو =