درون سینه هر آدمی یک خاورمیانه پنهان است.
پر از شر، شور، شراب، خدا، گناه، صلح، گُل، گلوله…
سینه هر کدام از ما را که بشکافند هم بوی خون می دهد هم عطر نفت خاورمیانه! پر از تعصب و طمع. پر از امید، آرزو.
پر از پنهانکاری، درست مثل انگورهای خاورمیانه که هم کشمش روزه داران می شوند هم شراب باده نوشان.
هر دَم و بازدم ما پر از خشم های فروخورده است.
بغض های در گلو مانده مثل بچه های فلسطینی که سنگ را آنقدر توی دستشان چرخانده اند که تاول انداخته روی آن پوست نازک؛ نه دل دارند که پرتش کُنند، نه دل می کَنَند که از فکرش رها شوند…
زیر پوست ما مثل سوریه پر التهاب است، ناآرام، پر آشوب، مثل بمب های خوشه ای که روی دیوار شعرها و شهرهایشان خراش انداخته.
زیر پوست ما مثل بغداد بوی قهوه عربی می دهد، مثل صحرای عربستان پرعطش است، مثل جنگل های شمال ایران انگار خدا دارد با مه روی صورت آدم نقاشی می کند
در هر "چیزی نیست خوبم!" ما، سطل سطل اشک قایم است، مثل مادرهایی که می روند بهشت زهرا و برای پسرها و دخترهایی که جنگ آنها را بلعید مویه می کنند و بعد جلوی دوربین ها می گویند فدای سر ایرانم که پسرم رفت، دخترم رفت
درون سینه ما دختری کُرد که از چنگ داعش گریخته در میان اشک می خندد و مثل شهرزاد قصه گو آنقدر قصه و غصه دارد که همه پیامبران خاورمیانه را خواب کُند و خودش بیدار بماند و زُل بزند به شب.
به اینکه کی آرامش از راه می رسد؟ کی سر آرام بر بالش می گذاریم، کی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت… کی آن روز از راه می رسد که کمترین سرود بوسه باشد؟
وجود ما آمیزه ای از مستانه های ابراهیم تالیس، ناله های ام کلثوم، ربنای شجریان، آوای عبدالباسط و "چشم من بیا منو یاری بکن" داریوش است.
از داریه و دمبک تا رقص بندری و شمشیرهای عمانی و شوخ چشمان تُرک و عرب.
درون هر کدام از ما خاورمیانه ای است که جنگش تمام نمی شود.
شب زیر موشک باران دلتنگی می خوابیم، صبح با لبخند بیدار می شویم که برویم به جنگ سرنوشت…
با این همه شاعر راست می گفت:
خاورمیانه را آفرید
از روی چشمانت
پرآشوب
رنجور
خسته
زیبا..
احسان محمدی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید