@zhuanchannel
اگر مدیری صادق و مدبر و دزد نباشه
آن اداره یا مجموعه یاشرکت یاجامعه تحت نظرش گلستان خواهدشد.
خرداد سال 54 بود ، برای امتحان متفرقه در دبیرستان عشایری.
زودتر از همکاران شاغل در ایل شاهسون به شیراز آمدم.
صبح برای گرفتن حقوق شش ماه و عیدی به اداره عشایری خیابان باغ ارم رفتم.
تا وارد حیاط شدم؛ استاد بهمن بیگی از پله های جلو اطاقش با داد و فریاد پایین آمد. دنبال کسی می گشت.
بالاخره زنده یادان استاد شهبازی و جناب کوچک کریمی با هزار سلام و صلوات استاد را آرام کردند.
آخرین لاین حیاط، درست جلو ساختمان، معلمان صف کشیده بودند.
حقوق و عیدی خود را نقد می گرفتند از همه قبایل بودند.
استاد فرصت را غنیمت شمردند بالای پله ها ایستادند ؛ فرمودند:
معلمان عزیز توجه کنید؛ نمی دانید چرا عصبانیم ولی بهتون می گویم به راننده که متاسفانه با خودم نسبت خویشاوندی دارد 50 تخته چادر دادن ببرد به کردستان تحویل نمایندگی آموزش عشایر بدهد
الان برگشته میگوید که یک تخته چادر گم شده است!
معلومه که این چادر را فروخته است.
درحضور شما اخراجش میکنم حقوقش توقیف، باید برود بروجن یک تخته چادر بخرد با ماشین عبوری ببرد و به فرمانداری سنندج تحویل بدهد و برگردد شاید بخشیدمش.
راننده همین کار را کرده بود. دوماه طول کشیده بود .شهریور بود می خواستیم برویم دشت مغان تو اداره دیدمش لاغر و مردنی شده بود.
سوال کردم چه خبر؟
گفت: تازه شدم مستخدم دربِ اطاق بهمن بیگی!
اگر کارم خوب باشه از اول مهر هم حقوقم آزاد می شود و بخشیده میشوم.
همین اتفاق افتاد استاد ماشین خاور را از او گرفت تا راننده جیپ تویوتا درکنار راهنمای تعلیماتی باشد تا دیگر تخلف نکنه.
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید