January 22, 2018 at 01:03PM

صدایی زنانه گفت: «مادرم می‏‌گفت با این هوا که در سر داری عاقبت به همسری شاه می‏‌روی و من خواستم که از زوجات شاه باشم.»
اولین کلمه را که گفت لرزه‌‏ای کوتاه، آمیخته با لذتی ناشناخته، به جانم انداخت. صاحبِ صدا فقط می‌‏توانست همان زنی باشد که آن شب مسخ‏‌مان کرده بود.
جمله‌‏اش را که تمام کرد چادرِ سیاهی دیدم که چرخ‏‌زنان در روشنایی چراغ‌‌دیواری قرار گرفت. چند دور گِرد مجسمه‌‏ی ناصرالدین‌شاه گشت تا عاقبت نشست و دست‌‏ها را روی ران‌های مجسمه گذاشت.
بعد ادامه داد: «از شمارگان صیغه‌‏های محترمه بودن چنگی به دل نمی‌‏زد. نیت کرده بودم از زنان عقدی همایونی باشم.» سرش را بالا آورد تا به صورت مجسمه نگاه کند که گوش‏واره‌‏های بلندش پایین افتاد. شکل قطره‏‌های اشک بود. گفت: «می‏‌خواستم تا آن‏جا طرفِ میل شاه باشم که نقدینه و جواهرآلات و حتی خوراک شاه به دست من باشد.»
بعد از پای مجسمه بلند شد و دوباره شروع کرد به چرخیدن.

نام کتاب: یک مناظره‌ی سیاسی کهن
نویسنده: رامین سلیمانی
@rowzanehnashr
مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − هشت =