@zhuanchannel
به من میگویی اگر خدا مهربان است، پس چرا رنج میبَریم؟
پرسشی است به قدمت انسان.
بسیاری وجود انواع رنج و مصیبت را دلیلی علیه خدا گرفتهاند و از ما میپرسند:
اگر او خیرخواه ماست چرا به رنج ما رضایت میدهد؟
به گمان من هیچ پاسخی به این پرسش به تمامی قانعکننده نیست؛ اما هر پاسخی میتواند پرتوی دیدهگشا باشد.
یک پاسخ عارفانه این است:
رنجِ ما لازمهی محبت است.
به یحیی بن مُعاذ رازی(متوفی ۲۵۸) گفتند:
«محبت را نشان چیست؟»
گفت: «آن که به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نپذیرد.»(تذکرةالاولیاء)
چیزی نظیر همین سخن را عارف دیگری به نام سَمنون مُحب(متوفی ۲۹۸) گفته است. از او پرسیدند که «چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟»
گفت: «تا هر سفلهای دعوی محبت او نکند پس چون بلا بیند به هزیمت شود.»(همان)
این گفتهها ناظر بر یک تفکیک فوقالعاده مهم است و آن فرق نهادن میان محبت و تجارت است. در معامله و تجارت، آنچه تعیینکننده است سود و زیان است
اما به گفتهی این عارفان، محبت چیزی فراسوی محاسبات دنیایی است. مولانا میگفت:
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زانسوی بازارِ او بازارها
یحیی بن معاذ میگوید نشانهی اصالتِ محبت آن است که نه با نیکویی فزونی گیرد و نه با جفا کاستی.
به نظر حرف درستی میآید.
اغلبِ آدمها که حدّی از شرافت و فهم را دارا باشند چون جفا بینند دور میشوند و چون فضل و لطف بینند نزدیک میآیند.
تنها پاکبازانند که محبتشان معروض تبدلها و ضعفوقوتگرفتنهایی از این دست نمیشود.
شمس تبریز میگوید:
«هر که را دوست دارم، جفا پیش آرم، اگر آن را قبول کرد، من خودْ همچنین گلوله از آن او باشم.
وفا خود چیزیست که آن را با بچه پنج ساله بِکُنی معتقد شود و دوستدار شود، اِلّا کارْ جفا دارد.»(مقالات)
منطقِ این قبیل سخنان روشن است.
اگر جفا و احسان یک نفر سبب شود که دلتان از محبت او سرد یا گرم گردد، پیداست که شما دوستدار او نیستید
در بندِ احسان اویید.
به قول سعدی جانم:
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
حالا اگر بشود_ اگر بشود_ همین منطق را در ارتباط خدا با آدمیان به کار گرفت شاید قدری از صعوبت و صلابتِ مسألهی شرّ کاسته شود.
میدانم که این منطق قادر نیست تمام جوانب مسأله شر را پاسخ دهد، اما به گمانم در برخی احوال، کمکحال است.
سادهاش این میشود:
اگر خدا خیرخواه مطلق است چرا اینهمه رنج میبَریم؟
یک پاسخ عارفانه: رنج میبَرید تا عیار محبتتان پیدا شود.
پیدا شود که در بندِ آسودگی و راحتِ خویشید یا در بندِ محبت او. اگر او را از آنرو که پیوسته بر شما فضل و لطف میبارد دوست دارید، شما در بندِ فضل اویید و نه محبت او.
رنج میبَرید تا شایستهی محبت شوید.
تا محبت شما از شائبهی تجارت و سودای منفعت، خلوص یابد.
از میان پاسخهای دینی و عرفانی بسیاری که به مسألهی شر داده شده است، این پاسخ را دوستتر داشتم.
#صدیق_قطبی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید