این یادداشت را ۱۵ سال پیش در روزنامه شرق نوشتم. بعید میدانم اوضاع تفاوت چندانی کرده باشد:
بسيارند کودکان دوستداشتنی و لطيفی که حالشان از هر چه به مدرسه و درس و کتاب مربوط است به هم میخورد. با ضرب و زور کيف و کلاه نو هم نمیتوان سرشان شيره ماليد و مجبورشان کرد روپوشها و مانتوهای بدرنگشان را تن کنند و صبح علیالطلوع در مينیبوسهای زهوار در رفته بچپند و صلات ظهر هم با ظاهری بدبخت و باطنی بيچاره به خانه برگردند.
نظام آموزشی در کشور ما به جهنمی بیآغاز و انجام تبديل شده است. در هفت سالگی مجبوريد ساعت شش و نيم صبح از خواب بيدار شويد، ساعت هفت و نیم در مدرسه باشيد، نيم ساعت سر صف پرگويیها و نصيحتهای مدير و ناظم و مربی پرورشی را گوش کنيد، همراه دو نفر ديگر پشت يک نيمکت چوبی بنشينيد و در همان حال که غرولندهای معلم مربوطه درباره بیتربيتی و بیشخصيتی و پررويیتان را میشنويد، جوهر را روی شلوار بغل دستیتان خالی کنيد (که اگر اين کار را هم نکنيد دق میکنيد).
حجم اطلاعاتی که در دوازده سال تحصيل در مدرسه نصيبتان می شود در حد انفجار است.
معادلات پيچيده اکسيداسيون و احيا، حل چپ اندر قيچی انتگرالها و مشتقهای جد به کمر زده، محاسبه سرعت مگسی که در يک اتوبوسِ در حال حرکت به سمت شمال، به سمت جنوب پرواز میکند
حجم آبهای شيرين پايتخت ليختن اشتاين
اسم کوچک خواهرزاده آن نامردی که دو هزار سال پيش به پادشاه مربوطه خيانت کرد و مملکت را به باد داد (و انگار نه انگار که بعدیها هم دم به ساعت مملکت را به باد دادند و از نهنگ ايرانی گربهای نحيف ساختند و اگر قرار باشد اسم کوچک خواهرزادههای آنها را هم حفظ کنيم يا بايد رئيس سازمان ثبت احوال باشيم و يا يک پنتيوم ۸۸۶).
جالب اينکه طراحان نظام آموزش عالی هم چنان برنامه دقيق و بینظيری در تدوين مفاد و محتوای دروس دانشگاهی ريختهاند که مبادا اطلاعات دوازده ساله به کارتان بيايد و اگر هم قرار است بيايد دوباره بايد همه آنها را از اول بازخوانی کنيد که آنها را برای بچهها نوشته بودهاند و حالا شما جوانان رشيد مام ميهنيد که میلیاردها دلار از دل چاههايش برايتان بالا میآورد که هی بخوانيد و پر کنيد آن مغزهای پرناشدنی را.
نمیدانند چطور بايد سلام کنند
چگونه بايد پشت ميز بنشينند
حقشان را چگونه بگيرند
چه لباسی بپوشند
چطور راه بروند و هزار هزار چيز پيش پا افتاده ديگر.
گناهی هم ندارند. مگر در آن سالهای پشت کنکور اصلاً قيافه آدميزاد ديدهاند که بدانند چطور بايد قاشق و چنگال دست بگيرند. کنکور، کنکور، کنکور.
فکر و ذکر همه دانش آموزان ايرانی کنکور است و ديگر هيچ. در چرخ گوشت مدرسه استعداد، خلاقيت، تفريح، ارتباط، شيطنت و آسايش استخوانهايی هضم ناشدنیاند.
هنوز هم برای پدر و مادرهای ما نمره رياضی بالاترين شاخصه سنجش رشد انسانی فرزندان است.
فرزندی که به خاطر همدردی با دوستش از سر کلاس فرار کرده و بر سر قبر مادر آن دوست حاضر شده، جنايتکاری بيش نيست.
کودکی که يک روز صبح خسته بوده و کمی خوابيده و نيم ساعت دير به مدرسه رسيده بايد هزار جور گواهی امراض روانی و جسمانی و جواز فوت و دفن دست و پا کند که متهم به آنارشيسم دانش آموزی نشود.
داشته باشيد که اين وسط پدر و مادرهايی هم پيدا می شوند که با کاتاليزور کلاس های فوق برنامه و تابستانی و شبانه و سحرگاهانه کودکانشان را مجبور می کنند درس های سال قبل را از پيش بخوانند و يک سال دو کلاس کنند تا مايه فخر و مباهات فاميل شوند و البته مثل دلقکها مسخره خاص و عام.
در پايان، مثل دستپروردگان کلاسهای انشای همان نظام آموزشی، بر خود فرض میدانم نسخه جديدی برای بهبود نظام آموزشی پيش دبستانی، دبستانی، راهنمايی و متوسطه اين ميهن شريف آریایی ارائه کنم:
تعطيلش کنيد
#حمیدرضا_ابک
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید