@zhuanchannel
ره رستگاری همین است و بس!
_«دو مرد بهر دعا به معبد رفتند
یکی فریسی(روحانی یهودی) بود و دیگری خراجگیر.
فریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد:
«خدای من، تو را شکر میگزارم که نه چون مردمان دگر طمّاع و ستمگر و زناکارم و نه چون این خراجگیرم؛ هفتهای دو روز روزه میگیرم و دهیک هر آنچه را به کف میآورم، میدهم».
خراجگیر که دور ایستاده بود، حتی یارای آن را نداشت که دیدگان بر آسمان برآورد، بلکه بر سینه میکوفت و میگفت: «خدای من، رحم فرما بر گنهکاری که منم!»
شما را میگویم:این مرد در حالی به خانهی خویش بازگشت که دادگر شمرده شده بود و آن دیگری نه. چه بسا هر انسانی که سر برافرازد، سرافکنده خواهد گشت، لیک آنکس که سر فرود آورد، سرافراز خواهد گشت.»
(لوقا،۱۰ تا ۱۴)
_«وحی آمد به موسی علیهالسلام که بنیاسرائیل را بگو که بهترین کسی از میانهی خویش اختیار کنید. هزار کس اختیار کردند. وحی آمد که ازین هزار بهترین اختیار کنید. صد به در کردند.
وحی آمد که ازین صد بهترین اختیار کنید. ده اختیار کردند.
وحی آمد که ازین ده بهترین اختیار کنید. سه اختیار کردند.
وحی آمد که ازین سه بهترین اختیار کنید. یکی اختیار کردند.
وحی آمد که این یگانه را بگویید تا بدددترین بنیاسرائیل را بیاورد.
چهار روز مهلت خواست. و گرد بر میگشت. روز چهارم به کویی فرو میشد. مردی را دید که به فساد و ناشایستگی معروف بود. و انواع فسق و فجور در او موجود. چنانکه در آن کار انگشتنمای گشته بود. خواست که وی را ببرد. اندیشهای به دلش در آمد که به ظاهر حکم نشاید کرد روا بود که او را قدری و پایگاهی بود.
هر چه کنم به گمان خواهد بود
این گمان در حقّ خویش برم، بهتراست.
دستار در گردن خویش نهاد و آمد تا به نزد موسی. گفت: هر چند نگاه کردم هیچ کس را بتر از خویشتن نمیبینم. وحی آمد به موسی که این مرد بهترین ایشان است، نه بدانکه طاعت او بیش است، لیکن بدانک خویشتن را بدترین دانست.»
(اسرار التوحید، محمدبنمنوّر)
_سعدی در باب چهارم بوستان، حکایت میکند که در مصر خشکسالی شد و مردم نزد عارف دوران، ذوالنون مصری آمدند
و از او طلب دعا کردند:
«به ذوالنون خبر بُرد از ایشان کسی
که بر خلق رنج است و زحمت بسی
فرو ماندگان را دعایی بکن
که مقبول را رد نباشد سخن
شنیدم که ذوالنون به مدین گریخت
بسی بر نیامد که باران بریخت
بپرسید از او عارفی در نهفت
چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت:
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی به فعل بدان
در این کشور اندیشه کردم بسی
پریشانتر از خود ندیدم کسی
برفتم مبادا که از شرّ من
ببندد در خیر بر انجمن»
#صدیق_قطبی
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید