@zhuanchannel
باران اگر چهار سال و یازده ماه و دو روز ببارد تهران چه شکلی
میشود؟ از میان آجر و سیمان آپارتمانهایش گیاهان خودرو بیرون
میزنند، قورباغهها توی پیادهروها جستوخیز میکنند، سقف
بیشتر خانهها میریزد و آدمها مجبور میشوند بهجای راه رفتن در
شهر شنا کنند. ملوانهای بیکار به تهران میآیند و سرشان آنقدر شلوغ میشود که وقت سر خاراندن ندارند.
قایقهای خطی بین پلهای شهر تردد میکنند و پریهای دریایی از قصهها برمیگردند و دل کارمندهای خسته را میبرند. من هم
شاعر میشوم و شبها کنار ماهی قرمزمان گوشهای آرام میگیرم
و برای کولیها نامه مینویسم.
گاهی اوقات، آن میل بدوی در من تشدید میشود که مثل اجداد اولیهام به غار بروم و همهی دستاوردهای تمدن را دور بریزم.
کنار آتش بنشینم، شکار کنم، تصویر رؤیاهایم را با خون خرسی که
شکار کردهام روی دیوارها بکشم.
نه نوشتن بلد باشم و نه زبانی در کار باشد و نه حتی انسانی تا ارتباطی شکل بگیرد.
فقط سکوت باشد و صدای سوختن چوب. صدای آسمانی با ستارههایی عظیم. کاملاً مستعدم تا همهچیز را رها کنم.
من همیشه همینطور بودهام.برام مهم نیست که اجتماع و آدمها و مکانها چقدر به برونگرایی و تعامل و اینچیزها اهمیت میدهند و انگار درونگراها به یک جذام روحی روانی مبتلا باشند، مدام به درمانشان فکر میکنند.
ارتباطاتت را بیشتر کن، ناهار را با بقیه در ناهارخوری اصلی صرف کن و غیره.
ولی دائماً یکسان نباشد حال دوران و چه بسا همه به جاذبههای درونگرایی پی بردند.
هر چند که خصلت ما تا همیشه غارنشینی و
آرام گرفتن در خلوت است و نه عوض شدن آمارها و آدمها.
@missravi
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید