@zhuanchannel
قسمتی از درد و اندوه ما حاصل تناقض است. توی ذهنمان دور کلمهی دوست، آشنا، رفیق هالهای است که با صفتهای مهربان، همدل، همراه، حامی احاطه شده. اما ناگهان میبینیم همان آدم با بزرگترین سایز چاقوی آشپزخانه به سراغمان آمده، پشت و پهلویمان را سوراخ کرده و رفته.
آن ذهنیت که مثل بستنی توتفرنگی برایمان دلچسب بود ناگهان تبدیل میشود به تاریکی. گیج میشویم. چطور ممکن است کسی که دوستش داشتهایم، پشت سرمان بدگویی کرده باشد، در حالی که تا دیروز به گرمای حضورش امیدوار بودیم؟
معادلاتمان بههم میریزد، دیوار اعتمادمان هم. تناقض تصویرهای ذهنی و عینی از ما آدمی میسازد که سخت نزدیک میشود، دیوار میکشد، ایزوله میکند خودش را و دوری را به دوستی ترجیح میدهد. زخم از این حقیقت که بعضی آدمها دوستمان ندارند، از ما متنفرند و از شکستمان شاد میشوند، شروع نمیشود.
چون دوست، دشمن است، شکایت کجا بریم؟ دایره امنمان، ناامن میشود، از دنیا وحشت میکنیم. آدم آشنای نزدیکِ همنشین، تبدیل میشود به بیگانهای ناشناس و تا این فاصله معنایی متناقض در ذهنمان جا بیفتند درد و اندوه اجتنابناپذیر است.
#missravi
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید