November 16, 2019 at 02:00PM

@zhuanchannel
سی سالگی همان پاگردی است که می‌توانی چند لحظه روی‌اش توقف کنی، نفس بگیری، سلاح و لباس جنگت را دربیاوری، بافه‌ی موهایت را باز کنی و بگذاری باد تو را با خود ببرد.
چقدر دیگران درباره بحران سی سالگی هشدار داده بودند، گفته بودند گذشتن از این مرز دشوار است. مرزی که ناگهان تو را از دهه بیست زندگی به دهه سی زندگی پرتاب می‌کند.
ترس دارد اما آن‌قدر بزرگ و هولناک نیست که بحران شود و مثل هیولایی غول‌پیکر کاخ بلند رؤياهایت را خراب کند.
همه‌اش بستگی دارد که تا رسیدن به این پاگرد چقدر از راه را رفته باشی.

بعد از عبور از این پاگرد و بعد از همه جنگیدن‌ها و مقابله کردن‌ها، انگار به جلد دوم کتاب تولستوی رسیده بودم؛ صلح.
هر چند هنوز هم جنگ پنهانی در کار است.
هنوز جبهه‌هایی هستند که پشت سنگر مانده‌اند اما، شیوه جنگیدن عوض شده.
دیگر قرار نیست خودم را به دنیا و به دیگران ثابت کنم.
فقط می‌خواهم راه خودم را بروم و نگذارم آدم‌ها، باورهایشان را به من تحمیل کنند.

هنوز خیلی چیزها از دست می‌دهی و خیلی چیزها به دست می‌آوری. بالش‌های زیادی رد گریه‌های شبانه‌‌ات را به یاد می‌سپارند و آفتاب‌های بی‌شماری از قهقهه‌ات درخشان‌تر می‌شوند. هنوز تجربه‌های زیادی هست که بعد از آن‌ها احساس می‌کنی بزرگ شده‌ای و یا مطمئن می‌شوی زندگی بعد از آن تجربه‌ دیگر تکراری خواهد بود.
هنوز آدم‌های زیادی به زندگی‌ات می‌آیند و بعد از زندگی‌ات می‌روند، هنوز بادهای نیامده‌ی زیادی بهت سیلی می‌زنند و زمستان‌های زیادی نوک انگشت‌هایت را منجمد می‌کنند.

تابستان‌های زیادی پیش‌روست که در آن‌، بادهای موافق را به شال‌ات راه خواهی داد و کلمه‌های زیادی از انگشت‌هایت فرار خواهند کرد و به قصه تبدیل خواهند شد.

زندگی قرار نیست ساده باشد، اما آن‌قدر هم که فکر می‌کنی سخت نیست. شادی و اندوه مدام در رفت‌وآمد‌ند
فقط میزبان خوبی باش، به اندازه همت و فرصت خودت.
#نعیمه_بخشی
مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − 4 =