@zhuanchannel
کاش هرچیزی را وقتی بهمان بدهند که ذوقش را داریم
نقش مکمل پلنگ صورتی، همان شخصیت گَندهدماغ و بیاعصاب، با یک بغل گل از این طرفِ تلویزیون میآمد تو و یکییکی میکاشتشان توی زمین و پشت سرش پلنگ صورتی خیلی خونسرد وارد میشد و گلها را میکند و میانداخت دور و گلهایی با همان شکل و رنگ را به جای آنها فرو میکرد توی خاک!
هیچوقت نتوانستم با این قسمت از پلنگ صورتی بخندم! هاج و واج زل میزدم به لجبازیِ بیمعنیشان و با خودم فکر میکردم کجای این موقعیت میتواند کمدی باشد؟! مثل این بود که من رنگ دیوار اتاقی که نداشتم را سفید میکردم و خواهری که نداشتم عصبانی میشد و دوباره روش رنگ سفید میزد!
نصف ماجراهای پلنگ صورتی را سوم راهنمایی فهمیدم! روزی که تلویزیونرنگیِ تر و تمیزی را از سمساری سرِخیابان با سلاموصلوات، مثل جهاز عروس آوردیم خانه! گرهِ همهی داستان در تفاوت رنگ گلهای زرد و صورتی بود!
مکاشفهی دیرهنگامی که در تمام سالهای کودکیام مانده بود پشت لامپ تصویرِ سیاهوسفیدِ تلویزیون پارس.
کمدیِ خندهداری که حالا فوقش میتوانستم باهاش لبخند بزنم…
رنگ زندگی را بعضیهایمان دیر دیدهایم! یا دیر میبینیم
اگر چرخ جوری بچرخد یا بچرخانیمش که ببینیم.
میگویم فقط کاش اینجوری نباشد که بعد از عمری زل زدن به زندگیِ سیاهوسفیدی که ماجراهایش سرد و بیمعنی مینمود، وقتی که دنیایمان رنگی شد، وقتی زرد و صورتیش را نشانمان داد، دستِبالاش فقط یک لبخند بزنیم.
#محمدجواد_اسعدی
@gharar_5shanbeha
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید