@zhuanchannel
پسرکم پریشان است.خسته است.این روزها فقط اول صبح در راه مدرسه هم کلام می شویم و باقی اش را دیگر مشغول است.
دارد خودش را برای کنکور آماده می کند.مثل هر مسابقه ی دیگری دلهره دارد و بیم و امید.شب ها که بر می گردم کتاب ها را دورش ریخته ونوک می زند.
شبیه خودم در هفده سالگی.
مدت هاست پلی استیشن محبوبش را بسته بندی کرده و به مادرش تحویل داده.مدت هاست جایی نمی رود.حتی سالگرد مادربزرگش را هم غایب بود.
صبح ها حین رفتن آرام حرف می زند.از درس ها و ترس ها.
از همکلاس ها و معلم ها…
رقابت سختیست.
گاهی با خودم می گویم ارزشش را داشت؟ارزشش را دارد؟.
خودم را نباید گول بزنم.به هر حال اینطور بودنش را من دیکته کرده ام.
هر چند ناخواسته.هر چند نامحسوس…
من از کودکی و نوجوانی خاطرات زیادی دارم.از کوچه ها…رفاقت ها…بازی ها… دوچرخه سواری ها…کتک کاری ها… عشق ها و قهرها.. این پسر چه؟
مثل ماهی میان آکواریومی کوچک از مدرسه به خانه و از خانه به مدرسه.گاهی باشگاهی…گاهی استخری.گاهی هم سفری.
پسرکم را درون آکواریوم بزرگ کرده ام. بدون اینکه تجربه کند.زندگی را بلد شود.جنگیدن را… بردن را …باختن را…
دیشب کمی سرخورده بود.
گیج.خسته.بی انگیزه…
صدایم کرد.خواست کنارش بنشینم.حوصله ی حرف زدن نداشت
پرسید اگر قبول نشوم چه؟
گفتم هیچ.وقت داری دوباره می خوانی.
گفت اگر باز هم قبول نشوم چه؟.
به چشم های خسته ی گود رفته اش خیره شدم و گفتم:گوش کن پسر
این آش را من برای ات پخته ام…قبول…
اما خوردن و نخوردنش با خودت نمی خواهی لب نزن. می خواهی یکهو سر بکش یا نم نمک هورت بکش.هر تصمیمی بگیری پشتت هستم بابا.
نخوانی هم هستم.ببری مال خودت.ببازی شریکت هستم.
ولی یک چیزی را خوب گوش کن.
الزامی ندارد که حتما بخواهی در اینجا بمانی.عمر و سرنوشتت مال خودت است…اما اگر خواستی بمانی باید بدانی که با گلایه و شکایت چیزی درست نمی شود.
اگر زد و قبول شدی تازه اولش هست…امتحان ها باید بدهی.شب های سختی را باید تجربه کنی.باید بخوانی و بخوانی.آنقدر که دل و جگرت به هم بپیچد.
بعدش هم تا سالهای سال باید درگیر باشی. باید تمامش کنی.تا آنجا که می شود باید جلو بروی.تازه بعد از پایان هم باید حواست باشد که اینجا سرزمین حرف ها و طرح های یک شبه است.
سیاست مدارهای اینجای زمین فراموشکار ترند و بیش از ساختن به درو کردن و بیش از ذهن ها دنبال دهن ها هستند..باید بدانی که اینجا سرزمین کوتاه مدت هاست و هر لحظه اش به هیاهویی می گذرد
و اینجا کلنگ بیش از بتن دوام دارد
اما اگر هم باختی با خودت قرار بگذار که کینه ی برنده ها را به دل نگیری و تقصیر را به گردن زمین و آسمان و این و آن نیاندازی
هیچ مسابقه ای بی نقص نیست. هیچ داوری بدون اشتباه و حتی بدون سوگیری نیست.ولی یاد بگیر که انبان کینه نشوی.
قرار بگذار دهنت را تابع ذهنت کنی نه برعکس. قرار بگذار آتش تهیه ی هیچ سیاستمداری نشوی و سیاهی لشکر هیچ سپاه پیروزی.
قرار بگذار ژنرال بشوی.حتی ژنرال لشکر شکست خورده. ژنرال بازنده همواره ژنرال است.
@raheomid
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید