@zhuanchannel
مرغ ها چیزی به اسم حافظه تاریخی ندارند.مثل مرغ زندگی نکنیم
استالین در یکی از جلسات معمول خود ، خواست که برای او مرغی بیاورند:
او آن را گرفت و در حالیکه با یك دست آنرا می فشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد.
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن ،اما بدون موفقیت ،فرار کند ،
دستان استالین برای او خیلی نیرومند بود.
استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بین ببرد و پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینیدچه اتفاقی می افتد".
او مرغ را روی زمین گذاشت و از او دور شد ، رفت تا مقداری گندم بیآورد
همکارانش در کمال تعجب او را مشاهده می کردند ، درحالیکه مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال می کرد
استالین با دانه های گندم ،مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید .
در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود .
در این مرحله استالین به دستیاران متعجب خود روی آورد و گفت:
احمق ها به همین راحتی اداره می شوند.
مشاهده کردید که مرغ با وجود تحمل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم ، مرا تعقیب کرد
چون گرسنه نگهش داشتم
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید