February 28, 2020 at 09:10PM

@zhuanchannel

مرجان نوشت: سه هفته پیش دکتر به من گفت که سرطان سینه دارم. دکتر از پشت گوشی تلفن حرف می‌زد و با آهنگ کلماتش من یواش یواش توی باتلاق فرو می‌رفتم. چرا من؟ چرا حالا؟ چرا درست وقتی که استودیو را رزرو کرده بودم؟ چرا درست بعد از بستن قرارداد؟ چرا بعد از هماهنگی با نوازنده‌ها؟ چرا؟ چرا؟

مرجان گفت: یک هفته بعد، خودم را برای جراحی آماده می‌کردم. چقدر با مرگ فاصله داشتم؟ هیچکس نمی‌دانست. روز هشتم، جراح به من گفت که شاید سرطان به غدد لنفاوی نرسیده باشد. جراح گفت که احتمالا با جراحی از این مرحله عبور خواهی کرد. قرار شد دو هفته بعد سینه‌های من تخلیه بشود. چهارده روز زمان داشتم.

مرجان نوشت: این چهارده روز را توی استودیویی که رزور کرده بودم گذراندم. با نوازنده‌ها، با آهنگ‌ساز، با صدابردار. چهارده روز مشغول شدم به نوشتن و نواختن، به خواندن و ضبط کردن. تا امروز که جراح من را عمل کرد و سینه‌های من را برداشت. جراح به من گفت که غدد لنفاوی درگیر نشده. جراح گفت خبر خوب اینکه سرطان را می‌توانی مهار کنی. حالا خوشحال هستم. چون می‌توانم عاشق باشم. می‌توانم زندگی کنم. چون باز هم می‌شود که آهنگ و صدا خلق کنم.

مرجان عزیز
مرجان فرساد نازنین، این روزها که آسمان زندگی حسابی ابری شده دیدن آدمهایی مثل تو خیلی تجویز می‌شود.

کسی که روحش آنقدری قوی بود که یک هفته بعد از شنیدن خبر سرطان، میکروفون را بگیرد دستش و آلبوم جدید ضبط کند.

تو می‌دانی برای چه کاری آمدی توی این دنیا (چیزی که خیلی از ماها هنوز که هنوز است نفهمیدیم).

برای همین، روزهایی که مثل برق می‌آیند و مثل باد می‌روند برای تو آنقدر ارزش دارد که وقتت را با غصه‌ی فردا خوردن تلف نکنی. گفتی بعد از این جراحی دیگر آدم قبل نخواهی بود و زندگی قبل را نخواهی داشت.

خودِ جدیدت را در زندگیِ جدیدت به تو تبریک می‌گویم.

#مهدی_معارف
@my_story_channel
مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده + 20 =