نگاه به حالایمان نکن! ماهم خوب میشویم، باران میبارد و با حالی خوش، زیر باران قدم میزنیم و میرقصیم.
اسفند است و بارانهایش و بیخیالی، اسفند است و یک قلپ چای وآرامش…هرچند که کمی خستهایم و حالمان خوب نیست، ولی هنوز هم میشود لابهلای تمام دلهرهها به صدای باران و قل قل سماور گوش داد و آرام شد.
میشود به صلابت ساقههای گیاه نگاه کرد و استحکام گرفت.
نگاه به حالایمان نکن عزیزم!
قرار نیست همیشه از پشت شیشه باران را تماشا کنیم و در نهایت اندوه، به خیابانهای تاریک و مه گرفته زل بزنیم.
قرار است خوشی زیر پوست ما هم بلغزد و صدای لبخندهامان گوشهای خیسِ خیابان را پر کند.
نگاه به حالایمان نکن عزیزم، قرار است رد شویم از این درد، قرار است رو به راه شویم.
پ.ن؛ به پای واژه ها افتادم که حالتان را خوب کنند.
هرچن که کاش جزیرهای داشتم، دوردست، آرام و بدون رنج و بیماری،
آنوقت همهتان را بر میداشتم میبردم آنجا و ذوق میکردم که از ته دل لبخند میزنید و حالتان خوب است، حال همهتان خوب است.
@ntoofan
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید