@zhuanchannel
چند ماهیست که یک فسقل ویروس سرتاپای علم و ادعاهای بشر را زرد کرده و تمام دنیا را تکان داده.
آنچنان تکانی که تمام کسانی که تا دیروز بعد از مستراح به جای صابون، آب به دست میزدند و به جای حوله، پشت تمبان مبارک را میمالیدند، حالا روزی سه بار در مخلوط الکل و وایتکس غسل میکنند.
پوستها دو لایه نازکتر شده و سه پرده روشنتر.
همین امروز که بخار الکل و ماده ضد عفونی فضای خانه را مثل دیر مغان روحانی کرده بود، روی کاناپه لم داده بودم و به اوضاع این روزها فکر میکردم.
پزشکان فامیل توی بیمارستان وقت سر خاراندن ندارند و این فامیلمان که علوم پنجم دبستانش را با تک ماده قبول شده، حالا دائما توصیههای پزشکی جورواجور از سازمان بهداشت جهانی توی کانال خانواده پست میکند.
توصیه راجع به کرونا و کله پاچه، کرونا و گرمیجات، کرونا و جنیفر لوپز، کرونا و ویتامین Q و…. توصیههایی که اگر خود مسئولان سازمان بهداشت جهانی بشنوند بیشک از خنده، بخیه لازم میشوند.
به این قرنطینه عجیب و غریب فکر میکنم که همه باهم محدود به آنیم. البته یک عده در ویلا و وسط دود کباب بره قرنطینهاند و بعدازظهر ها از سر بیحوصلگی کنار استخر اسموتی سانشاین میخورند و ما هم توی قوطی کبریت آپارتمانمان، با نون بیار کباب ببر خودمان را سرگرم میکنیم.
این روزها خیلی از مغازهها و فروشندهها که چشمشان به بازار شب عید بود، از ترس خانه نشین شدهاند، در حالیکه عدهای از ترسهای مردم، جیب گشادشان را از پول پر میکنند.
اصغرآقا، عطار محلمان همین هفته دو تُن عنبر نسارا سفارش گرفته و به اندازه سه بونکر روغن بنفشه فروخته (در صورتیکه شک دارم در ایران، اینقدر بنفشه بروید یا اصلا الاغهای ماده ظرفیت چنین تولیدی داشته باشند).
حسن عرقگیر، ساقی محل هم که تا دیروز بزرگترین مسئولیت عمرش جداکردن چوب ته کشمش بوده، حالا حکم زکریای رازی پیدا کرده و فقط با وقت قبلی و کارت ملی، الکل محلی فلهای میفروشد.
اما وسط این آشفته بازار، دیروز فیلمی دیدم از شادی یک پرستار در کنار مریض. یک پارادوکس غریب. چند متر آنطرفتر از مریضی که با مرگ دست به یقه شده بود و سایه حضرت عزرائیل لحظهای از سرش کم نمیشد، پرستاری هرچند خسته و بیرمق، هلهله شادی سر داده بود و میرقصید.
پرستاری که مرزهای ترس را رد کرده بود و ایستاده در گوش فلک، از عمق وجود سرود عشق میخواند.
شاید چون میدانست که امید تنها چیزیست که این روزها، هیچ ویروسی روی آن اثر ندارد.
و انسانها از هر قماشی که باشند، از هر طبقه اجتماعی و نژادی، این روزها تمام داراییشان برای بقا، همین امید است.
امید…دارویی برای بقا
#آقای_مترجم
@mrinterpreter
مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید