مرد بودن آسان نیست. از یک سو میخواهیم از خودشان احساس بیشتری نشان بدهند، حرف بزنند، مسائل را توی خودشان نریزند
و از سوی دیگر همچنان انتظار داریم در مقابل ناملایمات زندگی که همه ما را به پایین می‌کشد، مثل یک ستون محکم بایستند.

در جامعه‌ای که بزرگترین عامل مرگ مردان زیر چهل سال خودکشی است، این صحنه دوام چندانی نخواهد داشت.
عمری را بر این اعتقاد گذراندم که مرد‌ها ذاتا از نظر احساسی از زن‌ها محکم‌تر هستند که البته یاوه‌ای بیش نیست.

بیشترین گروه در میان مرد‌ها که به سلامت روانشان کمترین توجه شده، تازه پدر شده‌ها هستند.

هیچ چیز مثل یک نوزاد تازه، توجه به احساسات مرد را به قعر اولویت‌ها نمی‌فرستد.
همه ما شستشوی مغزی شده‌ایم اگر فکر کنیم با تولد کودک همه چیز در جای خودش قرار می‌گیرد و رابطه میان زن و مرد از استحکام بیشتری برخوردار می‌شود.

من با این ترانه بزرگ شدم که می‌گوید:
«کشاورز زن می‌خواهد؛ زن بچه می‌خواهد.»
هیچکس حتی نمی‌خواهد فکر کند ممکن است گاه با تولد نوزاد
«کشاورز» دیگر تکلیفش را نداند، مطمئن نباشد که آیا از عهده وظایفش بر می‌آید یا نه، نمی‌تواند به کسی بگوید سگش را بیشتر از نوزاد تازه از راه رسیده دوست دارد
و هربار دهان باز می‌کند، مردم به او می‌گویند قوی باشد و از همسرش مراقبت کند.

کسی به ما نمی‌گوید آن عشق و احساس که به دیگری داریم، در نهایت در مقابل تکلیف مهم مراقبت از درمانده‌ترین نوزاد در میان پستانداران به هیچ نمی‌ارزد.

من و شوهرم وقتی پسرمان دو ساله بود از هم جدا شدیم.

اینطور شد که خواندن شعر برای یکدیگر در ساعت چهار صبح و خیره شدن در چشم دیگری از آنسوی اتاقی شلوغ، آن چیزی نبود که ما را برای ازخودگذشتگی کامل، تجزیه و تحلیل مدفوع بچه و دنیایی از احساسات که پیش از آن هرگز تجربه نکرده بودیم، آماده کندو همه این‌ها در حالیست که به گونه‌ای فاجعه بار با بیخوابی دست و پنجه نرم می‌کنید.

اغلب با تولد نوزاد اطرافیان می‌گویند:
«نوزاد به مادر و مادر به پدر احتیاج دارد.» این یک واقعیت است.

اغلب وقتی پای تولد نوزاد برای یک زوج به میان می‌آید، یک نفر وضع حمل می‌کند و دیگری این طرف و آن طرف می‌دود و سعی می‌کند به اوضاع کمک کند

حتی در جهانی که سلامت روان مادر پس از وضع حمل بطور معمول مطرح است، وقتی در قعر آن دست و پا می‌زنید، تایید این که به دنیا آوردن یک کودک چه فشاری بر شما وارد می‌کند، بسیار دشوار است.

مادر بزرگ من (که نُه فرزند به دنیا آورد) از ایران تلفن کرد و به سادگی گفت:

«دوستش داری؟ نگران نباش اگر نداری. الان قلبت بیرون بدنت است و باید از او مراقبت کنی.
عشق بعدا به وجود می‌آید.
فعلا موضوع حفظ حیات است.»

درست می‌گفت. چند روز بعد، وقتی شوک وضع حمل برطرف شد، عشق مثل یک بهمن بر سرم سرازیر شد و هرگز متوقف نشد.

تازگی‌ها با مرد تازه پدر شده‌ای صحبت می‌کردم که تطبیق با وضع جدید برایش مشکل بود.
منابع اندکی برای حمایت از پدر‌ها وجود دارد که نمی‌توانند با این واقعیت کنار بیایند که زندگیشان – آنطور که می‌شناخته‌اند – کاملا محو شده و روابطشان با زوجشان در حال تغییر است.

ما زن‌ها به کمک و حمایت از یکدیگر می‌شتابیم. نمونه آن، گروه‌هایی از زنان است که با کالسکه بچه در کافه‌ها می‌بینید و خیلی‌ها را ناراحت می‌کند
(تنها چیزی که درباره‌اش حرف می‌زنند، بچه است، کالسکه‌هایشان همه جا را گرفته و من به کافه نمی‌روم که قهوه‌ام را در میان جیغ بچه‌ها بخورم).

همه ما این غرولند‌ها را شنیده‌ایم. آن زن‌ها با نوزادانشان در کافه‌ها برای گرفتن حمایت و کمک، به هم آویزان می‌شوند.
این کافه نشستن‌ها آن‌ها را از خانه بیرون می‌کشد و به زن‌های دیگری پیوند می‌دهد که در همان وضع قرار دارند.

دلم می‌خواهد ببینم گروه‌های کمک و خدمات اجتماعی، برای تازه پدر شده‌ها هم امری معمول می‌شود.
مرد‌هایی که همان مراحل بچه دار شدن را طی می‌کنند باید یکدیگر را پیدا کرده و از هم حمایت کنند.
برای مرد‌ها سخت‌تر است دوست‌های جدید پیدا کنند

وقتی مردی از خانواده جدیدش می‌گریزد
(واین اتفاق می‌افتد؛ خانواده من پر است از پدر‌هایی که نماندند)، آسان می‌توان آن‌ها را مورد مذمت قرار داد.

کمتر به این نکته فکر می‌کنیم که آیا آن‌ها می‌ماندند اگر ما، به عنوان یک جامعه و یک فرهنگ، در عوض متهم کردن پدر‌های گرفتار و در زحمت؛ و به جای این که بگوییم «به اندازه کافی مرد نیستند»، همان میزان حمایت را به آن‌ها داده بودیم؟

ایندیپندنت فارسی
By: via مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده − 6 =