این سوال رو توی اینستاگرام و توییتر پرسیدیم و جوابای بامزهای گرفتیم اینجا باهم می خونیم:
ما طبقه دوم زندگي مي كرديم و عموم طبقه اول، ٥-٦ ساله بودم ، تو خونه با متكي دروازه درست ميكرديم و فوتبال بازي ميكرديم با مامانم يه بار عموم با پرخاش اومد بالا كه چه خبرتونه؟ سقف داره ميلرزه! مامانت كجاس؟ گفتم با مامانم فوتبال بازی میکنیم، قيافه مامانم كه قايم شده بود پشت در ? https://t.co/T0Y1EC5RD7
— جرويس پندلتون (@j_pendelton88) February 7, 2022
وقتی کلاس چهارم ثلث دوم ریاضی بیست شدم مامانم اومد مدرسه سوالات رو دید ن و گفتن سوالات آسون بوده و کم بود دوباره امتحان تکرار بشه ?
— Sahar.Golkari (@SGolkari) February 7, 2022
بچه بودم
— دختر دریا ?♀️ (@thegirlofsea) February 7, 2022
باهم دیگه میرفتیم سر میدون(بازار شهرداری رشت) خرید میکردیم
برگشتنی میبردم شنل قرمزی(کلبه آبی فعلی) برام ساندویچ کالباس میخرید ❤
یه بار شلنگ رو گذاشتم تو شلوار دختر همسایه ، مامان با مگس کش افتاده بود دنبالم :))) خیلی صحنه خنده داری بود
— Shilan SlP ? (@shikopis) February 7, 2022
قرمه سبزی که درست میکنه اول برای من میکشه ?? مامان این حرکت تو منو تبدیل به خوشبختترین دختر میکنه
— بهنوش (@behnuosh) February 7, 2022
اینکه وقتی بابام ماموریت بود تاصبح از ترس بالای سر ما نشست حتی یادمه یواشکی یه چاقو کج و کوله هم ک داشتیم رو گذاشت زیر بالشت.بمیرم برای ترسی ک اون شب کشید!
— آپاریسیوم (@aparecium1996) February 8, 2022
وقتی بچه بودم داشتم با انگشتر طلای مامانم بازی میکردم و اونو توی پوست آدامس pk پیچیده بودم سر خوردن مغز کاهو من کلی ادا درآوردم مامانم ازم ناراحت شد در تراس باز بود انگشترشو پرت کرد بیرون و من زهر ترک شدم نیم ساعت طول کشید تا بهش بگم انگشترش لای اون اشغال آدامس بود
— sa.ja (@Saharjam1) February 7, 2022
همیشه وقتی که دوستام باهام بیرون نمیومدن یا دوستی نداشتم باهام میومد سینما و اون فیلمی که من دوست داشتم رو میدیدیم و خیلی خوش میگذشت.
یه باری هم که خرید رفتیم و خیلی یادم مونده کوچیک تر بودم رفته بودم سرکارش برگشتنی رفتیم مرکز خرید نزدیک اونجا کلی خرید کردیم خیلی حال داد.
خدا حفظشون کنه
من پزشکی میخونم ژوان ، تو تموم این چندسالی که تاحالا خوندم ، تموم وقتایی که امتحان داشتم و نخوابیدم ، ثانیه به ثانیه اش بیدار بوده باهام چ برام تا صبحش دعا میکرده
من چشمای مامانمو میبوسم .
عاشقشم ♥️✨
یه بار هم بهم گفت هیچ دوستی برات نمیمونه مامان ،ببین کی بهت گفتم! فقط خانوادت برات می مونن!
پیش خودم میگفتم چیییییی میگه خداوکیلی؟! منو صمیمی ترین دوستم دوازده ساله باهم دوستیم ! مگه میشه نمونه؟
اما شبی که مامان همون صمیمی ترین دوستم هرچی از دهنش دراومد به من گفت و دوستم کلامی حرف نزد ؛ رو زانوهای مامانم تا تونستم گریه کردم و پناهی جز آغوش خودش نداشتم!
اونجا فهمیدم که هیچ دوستی واسم نمیمونه!
میمرم براش ❤️✨
خدا برات حفظش کنه
متاسفانه ۴ساله که ندارمش ولی صحنه ای که تا ابد توی ذهنم می مونه،این بود که سال کنکورم چند ماه قبل از اینکه از پیشم برای همیشه بره صبح ها برام صبونه درست میکرد برام حتی با اینکه به خاطر سرطان لعنتی ضعف عضله پیدا کرده بود و دستاش میلرزید
جای همه ی مادرهایی که دیگه پیشمون نیستن سبز?
خدا به روحشون شادی و آرامش بده