انسانها، در مرز
با خانواده رفته بودم باغ پرورش گلی بزرگ در شمال.
مزرعهای بود بسیار بزرگ از گلهای محمدی بسیار خوش رنگ و بو، که برای گلابگیری از آنها استفاده میکردند.
نگذاشتم خانواده متوجه تابلویی شوند که نوشته بود مزرعه را زندانیان میگردانند.
در واقع جایی بود که زندانیان کم خطر آن منطقه میتوانستند روزها آنجا کار کنند تا هم درآمد اندکی داشته باشند و هم چیزی عاید زندان و زندانبانها شود
امکان بازدید و خرید برای همه وجود داشت. رفتیم داخل، به آنها گفتم دوست داریم خودمان هم در چیدن گلها کمکشان کنیم، که با روی باز استقبال کردند.
پریدیم وسط گلها، آنقدر برگ گل چیدیم، آنقدر بالا و پایین پریدیم، آنقدر خار خوردیم، آنقدر خندیدیم، آنقدر لباس و تنمان بوی گل گرفت که تا روزها بوی گل و گلاب میدادیم.
زندانیها هم همراهمان بودند، آنها هم با انرژی کار میکردند، با بچهها صحبت و شوخی میکردند، میخندیدند، میدیدم گاه در فکر هم بودند.
من خیلی دلم برایشان میسوخت، اما خانواده نمیدانستند.
گذاشتم گشت بهیاد ماندنی و خوشوبش بچهها تمام شود، موقع خروج به آنها گفتم، همه اینها که دیدیم زندانی بودند
چشمهایشان داشت از حدقه درمیآمد.
یعنی اینها دزد بودند؟!
برایشان توضیح دادم خیلی از اینها بدهکارانی جزء هستند، شاید بدهکاران مهریه، شاید در یک نزاع بودهاند، و شاید هم دزد یا قاچاقچی.
نمیتوانستند باور کنند!
همیشه فکر میکردند خلافکارها آدمهایی هستند با چهرههایی متفاوت، خالکوبیهایی وحشتناک، نگاههایی ترسناک!
برای اولین بار بود میدیدند، بسیاری از محکومین هم مثل خود ما هستند.
مهربان، دوست داشتنی، ساده، با تمام عواطف انسانی، و شاید تنها فریب خورده.
به فرزندانم توضیح دادم هر آن ما میتوانستیم جای آنها باشیم، شاید با یک تصمیم غلط، شاید با یک اشتباه. شاید با یک اتهام.
تجربه سختی برای فرزندانم بود. تجربهای فراموش نشدنی؛
انسانها هیچکدام ذات بدی ندارند. گاه نیاز، گاه سادگی، گاه اشتباه، گاه یک تصمیم غلط، زندگی را ممکن است تباه کند.
و اگر همینها معلمان خوبتری داشتند
اگر همینها مطالعه بیشتری داشتند
اگر راهنمایان خوبی داشتند
مشاورین مناسبی داشتند
چه الگوهای خوبی میشدند
چه زندگی خوبی داشتند
بدون هیچ ترحمی
بدون هیچ نگهبانی
بدون هیچ زندانبانی
بچهها میپرسیدند یعنی همه دزدها همین شکلی هستند!
و من با خجالت جواب میدادم بله
چه بسیار انسانهای خوبی که روزگار، جامعه و سوءمدیریت، آنها را به تباهی میکشاند.
وچه بسیار انسانهای با ظاهر موجه که میدزدند، و خیلی هم میدزدند، و هرگز هم به دام نمیافتند.
آن روز آنها یاد گرفتند هرگز با ظاهر آدمها، هیچ کسی را قضاوت نکنند.
و یاد گرفتند هیچ کس بالفطره خلافکار نیست.
کافیست امکانات رشد باشد
امکانات کار باشد
تا زندانها، همه خلوت شوند.
پینوشت
من از همین راه دور دست مسئولان دلسوز زندان منطقه کلاردشت را میبوسم، که با ایجاد کارگاه پرورش گل، و پرورش ماهی کمک کردند زندانیان بسیاری رنگ طبیعت را ببینند رنگ خورشید را، و رنگ زندگی را.
امیدوارم همه زندانهای ایران چنین امکانات خوبی را داشته باشند.
رحیم قمیشی
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید