@zhuanchannel
دوست داشتم می رفتم به پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که در کوچه تند ندوم و سرم را به دیواری نزنم که جایش همیشه روی صورتم بماند.
دوست داشتم میرفتم به ده سالگی و به خودم خبر میدادم که از کودکی تا میتوانم لذت ببرم.
دوست داشتم میرفتم به پانزده سالگی و به خودم خبر میدادم که جلوی معلمهای نادان بایستم و قدر معلم های دانا را بدانم.
دوست داشتم میرفتم به بیست سالگی و به خودم خبر میدادم که مانند اولین آدمی که دوست خواهم داشت تکرار نخواهد شد.
دوست داشتم میرفتم به بیست و پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که سکوت آدمها را جدی بگیرم و به آنچه نمی گویند بیشتر گوش کنم تا به آنچه میگویند.
دوست داشتم میرفتم به سی سالگی و به خودم خبر میدادم که مهاجرت ،جابجاییِ ظاهری نیست، بلکه باید فکر را جابجا کرد.
دوست داشتم میرفتم به سی و پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که چمدانم را بگذارم دم دست که وقت رفتن کارم به تاخیر نیفتد.
دوست داشتم میرفتم به چهل سالگی و روی دیوار اطاقم درشت مینوشتم که هیچ چیز ارزش آرامشت را ندارد.
دوست داشتم میرفتم به چهل و پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که مادرم را به سفرهایی که دوست دارد ببرم که فرصت کم است.
ناشناس
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید