خانم آرایشگر اصرار داشت که موبایلم را بدهم دستش تا از ابروهایم عکس بگیرد تا تابهتاشدن هاشورها را نشانم بدهد. من داشتم میخندیدم. گفتم خاصیت آدمیزاد همین است.
همیشه تابهتاست. ما هیچوقت صاف و یکدست نبودهایم.
حالا من مشکلی با ابروها و هاشورهای تازه نداشتم که سروشکل تازهای به ابروها داده بود. بهنظرم همهچیز طبیعی بود.
خانم آرایشگر از روی خیرخواهی اصرار داشت که بگوید که تتوکار ابرو، کارش را درست انجام نداده و حیف پولی که برای درست کردن ابروهایم دادهام. دستآخر حریفش نشدم. گوشی را دادم دستش. گفتم عکس بگیرید تا اشکالات ابرو را ببینم. برای ترمیم که رفتم بگویم این کموکسریها را جبران کند.
بهنظرم همهچیز عادی بود. حتی تابهتایی دوتا ابرو بعد از آن عملیات. آدمیزاد کِی و کجا اندازه و درست است که این بار دومش باشد؟
منِ خودِ نقصم. خودِ ناتمامی. خودِ نصفهنیمهبودن. تو هیچوقت این تابهتایی را به رویم نیاوردی.
حتی همانوقتی که زدم زیر میز و خالی شدم از تمام باورهایی که یک عمر به آن چنگ انداخته بودم. تو هیچوقت آینه ندادی دستم تا خودِ تابهتایِ نااندازهام را ببینم.
تو حتی به روی خودم هم نیاوردی که چه لحظههای زیادی بدقواره و کِدرم. تو مهربانی.
تو میپوشانی. تو خیرخواهترینی. تو هیچچیز را به رویم نمیآوری. تو راستیراستی ستارالعیوبی. تو رفیقی.
@fatemehbehruzfakhr
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید