رشته توییتی از Msadshi
سال ۹۴ رفتیم بازدید از ذوب آهن اصفهان از طرف دانشگاه. موقع ورود با داد و بیداد گفتن حق ندارید گوشی در بیارید. حق ندارید سلفی بگیرید. بعد کلی دعوا، رفتیم داخل.
چیزهایی دیدم که هیچوقت از جلوی چشمم کنار نرفت!
با یکی از کارکنان قسمت کورهی ذوب دوست مشترک داشتم. اومد و دست منو گرفت گفت بیا بریم نزدیک کوره. از شدت حرارت داشتم ذوب میشدم.
جملاتشو یادمه تقریبا، با کمی بالا پایین نقل میکنم.
گفت: مهندس ببخشید دم در بد رفتاری کردیما، اینجا خیلی خطرناکه، یه لحظه حواسشون بره به سلفی گرفتن، ممکنه فاجعه رخ بده. هفتهی پیش اشباهی، یه انفجار رخ داد. یکی از بچهها که تازه داماد بود کشته شد. ظاهر بدنش سالم بودا، ولی از داخل پخته شده بود، عین خمیر شده بود.
من مسئول اردو بودم. گفت بگو دوستات وایسن اون عقب. خودت بیا بریم جلو، میخوایم کوره رو سوراخ کنیم.
رفتیم جلو. کوره سوراخ شد و مذاب جاری شد. از حرارت مذاب، صورتم داشت میسوخت. گفت بیا بریم عقبتر، وگرنه کفشات آب میشه.
بعد گفت: نگاه کن به این کارگرا. مو ندارن هیچکدوم. به خاطر تشعشعاته. اینا همشون چند سال بعد بازنشستگی میمیرن، در اثر همین تشعشعات. کارگرای این قسمت زندگی خودشونو میفروشن به شرکت، میدونن که زود میمیرن. دلشون خوشه که بعدش یه حقوقی میدن به زن و بچههاشون.
ادامه داد: سیستم اینجا خیلی قدیمه، کار روسهاس. مال فولاد مبارکه اروپاییه، این قسمتهاش اتوماتیکه. اما اینجا، قدیمه، سیستمش مال روسیهاس. کارگر باید وایسه پای کورهی ذوب …
یه دفعه دیدم یه کارگری مو داره. گفتم این…
گفت: تازه استخدام شده. اینم میریزه. این بقیهشونم جوون هستنا. کارشون سخت بوده، زود پیر شدن.
پ.ن.: خبر اعتصاب کارگرای ذوب آهن رو دیدم. از کنارش ساده نگذریم، خیلی سخته کارشون، زندگیشونو میدن پای یک لقمه نون!
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید