بیش از حد فکر کردن
"هزارپایی بود که روی لبه میزی نشسته بود. ناگهان یک حبه قند خوشمزه آن طرف اتاق دید. او که باهوش بود شروع کرد به سنجیدن بهترین مسیر:
از کدام پایه میز به سمت پایین بخزد، و از کدام پایه میز به سمت بالا برود؟
کار بعدی این بود که تصمیم بگیرد کدام پا قدم اول را بردارد، بقیه پاها به چه ترتیبی حرکت را ادامه بدهند و
بعد تمام حالتهای مختلف را تحلیل و بهترین مسیر را انتخاب کرد و قدم اول را برداشت.
با این حال هنوز آنقدر غرق در محاسبات و تفکر بود که وضعیت برایش پیچیده شد و برای مرورِ برنامهاش در همان قسمت مسیر ایستاد. آخر سر جلوتر نرفت و از گرسنگی مرد! "
اگر زیاد فکر کنید، ذهن خود را از توانایی احساسات خود محروم میکنید. احساسات در مغز شکل میگیرد و واضح و روشن است. افکار منطقی هم همینطور. آنها فقط نوع متفاوتی از پردازش اطلاعات هستند، غریزیتر، اما نه لزوما کمارزشتر. در حقیقت گاهی آنها توصیههای هوشمنداتهتری ارائه میکنند.
یک سوال: کی به مغزمان گوش کنیم و کی به قلبمان؟
اگر کاری است که با فعالیتهای تمرین شده سروکار دارد، مثل مهارتهای موتورسواری یا سوالاتی که هزاربار به آنها پاسخ دادهاید، بهتر است زیاد به تمام جزئیات فکر نکنید. چنین کاری توانایی درونی شما را برای حل مساله تضعیف میکند.
این موضوع در مورد تصمیمهایی که نیاکان عصر هجری ما با آن روبرو بودند هم صادق است. مثل ارزیابی چیزهایی که قابل خوردن بودند، چه کسانی دوست خوبی برای ما خواهند شد و به چه کسی اعتماد کنیم. ما برای چنین مقاصدی میانبرهای ابتکاری ذهنی داریم که به وضوح از تفکر منطقی برترند.
اما در موارد پیچیده مثل تصمیم های مربوط به سرمایه گذاری، تامل هوشمندانه انکارنشدنی است. سیر تکامل ما را برای چنین بررسیهایی تجهیز نکرده است؛ پس منطق بر شهود پیروز میشود.
هنر شفاف اندیشیدن
رولف دوبلی
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید