در حکایات آمده که فردی به پزشکی مراجعه کرد و درمان دردش را جویا شد.
وقتی پزشک از دردش پرسید گفت: به هر کجای بدنم دست میزنم، همانجایم درد میکند، دیگر کلافه شدهام.
پزشک بعد از کمی معاینه، از او خواست که انگشت دستی که با آن اعضای بدنش را لمس میکند، نشانش دهد. فکر میکنید چه دید؟ بله! خاری کوچک داخل انگشتش رفته بود و در واقع این انگشتش بود که به هر عضو بدنش میخورد درد میگرفت، نه اینکه اعضا بدنش درد بکنند.
چندی پیش، به مهمانیای دعوت شده بودم.
در ابتدای ورود، مهماندار با سینیای بزرگ که داخلش دو گیلاس بزرگ آب میوه بود، ازم پذیرایی کرد.
آب میوهها دو رنگ بودند، زرد و قرمز.
چون نفر کناریام آبمیوه زرد رنگ را برداشت، به ناچار آبمیوه قرمز را برداشتم. وقتی اولین جرعه را نوشیدم، احساس کردم بوی الکل میدهد.
به میزبان اطمینان داشتم و میدانستم که اهل مشروبات الکلی نیست. از نفر کناریام پرسیدم که آیا او هم چنین بویی احساس میکند؟ گفت که بوی الکل را نمیشناسد و نمیتواند نظر دهد!
دوباره لیوان بزرگ و گیلاسی شکل را به دماغم نزدیک کردم تا مطمئن شوم که اشتباه نمیکنم. اشتباه نکرده بودم، بوی الکل میداد و امانم را بریده بود. گیلاس را به کناری گذاشتم تا تحویل مهماندار دهم.
در این فکر بودم که چرا صاحب مجلس نظارت خوبی نکرده و نوشیدنیهایی که برای مهمانانش آورده، چنین ترکیبی دارند. ناگهان نکتهای توجهم را جلب کرد. آن روز به روال هر روزه، قبل از خروج از منزل و رفتن به مهمانی، ادکلن زده بودم، اما وقتی به محل مهمانی رسیدم، چون زمان زیادی گذشته بود، از ترس اینکه نکند بوی عرق بدهم، از عطر دیگری استفاده کرده بودم که داخل ماشین داشتم.
این عطر مذکور، چون دم دستی است و همیشه در ماشین نگهش میدارم، درِ معمولی دارد و برای استفاده باید عطر را به نوک انگشتت بمالی و سپس آنرا به بدن یا پیراهنت بزنی تا معطر شود.
راز بوی الکل همین بود. وقتی آبمیوه را به دهانم نزدیک میکردم، فیالواقع بوی الکل موجود در عطری را استشمام میکردم که به انگشتانم زده بودم نه بوی الکل موجود در آبمیوه. به محض فهمیدن موضوع، گیلاس را برداشتم و آبمیوه خنک داخل آنرا که حالا کمی گرم شده بود، به سرعت نوشیدم.
یاد این ابیات از مولانای بزرگ افتادم:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش/ خویش را بد گو، نگو کس را تو بیش
کسی که در دیگران عیب و بدی میبیند، شاید این عیب از خود او و از نگرش و یا زاویه دید اشتباه اوست که دچار این رفتار شده است.
هم نسلیهای بنده یادشان میآید که یک زمانی برای رنگی کردن تلویزیونهای سیاه و سفید، طلقهایی رنگی (تک رنگ) میخریدیم و آنرا بر شیشه تلویزیون میچسباندیم. تلویزیونمان رنگی میشد، اما چه رنگی؟ همان رنگی که ما دوست داشتیم، همان رنگ میشد.
میثاق محرابی
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید