August 19, 2023 at 02:14PM

@zhuanchannel

دیشب چهار نفر رفته‌اند خانه‌ی همکارم و چند میلیارد طلا و دلار ازشان دزدیده‌اند.

بله، خیلی هولناک است اما چیزی که می‌خواهم بگویم ربطی به ناامنی تهران و فقر و این‌که لابد کار آشنا بوده، ندارد.

همکارم ساعت پنج صبح، که احتمالاً دیگر گریه‌ها را کرده بودند، گزارش‌های پلیس را تکمیل کرده بودند و برگشته بودند به خانه‌ی پریشان‌شان، توی سه تا از گروه‌های کاری پیام و ویس گذاشته بود که امشب خانه‌ی ما را دزد زده و ادامه‌ی ماجرا…

حتم در دیگر گروه‌های دوستی‌اش هم اعلام کرده بود. صدایش می‌لرزید و پشت هم تکرار می‌کرد:
«مامان و بابام دارند سکته می‌کنند.»

چه چیزی باعث می‌شود که آدم چنین خبری را در گروه‌های عمومی بدهد؟

انگار که روایت‌کردنش قرار است از اضطراب آن لحظه کم کند.

چون آدم این‌طور وقت‌ها نیاز دارد که گوشی را بردارد و به یک‌نفر بگوید که توی بدمخمصه‌ای افتاده.
اگر کسی نبود؟
شاید بخشی از روایتش را برای هرکسی که دم دست باشد، تعریف کند؛
کالبد غمگنانه‌ای از تنهایی!

توی یکی از جلسه‌های فلسفه_تنهایی ، مردی گفت که در مواجهه با مرگ پدر دیرتر از دو برادرش سر پا شده.

شاید به این دلیل که آن دو، زنی را کنارشان داشته‌اند که هم‌قدم لحظه‌های سوگشان باشد اما او در آن موقعیت تنهایی غریبی را از سر گذرانده.

این‌جا درست نقطه‌ای‌ست که آدمی نیاز دارد تا سوگش را برای کسی روایت کند.

اگر احساس تنهایی را نقطه مقابل چیزی در نظر بگیریم، برای من در لحظه‌های زیادی آن حضوری بوده که بتوانم بعد از کاروبارم شماره‌اش را بگیرم یا برایش بنویسم که:

امروز یک فلافل خوشمزه خورده‌ام.
شش‌تا بچه‌گربه‌ی سیاه و خاکستری توی باغچه دیده‌ام.

به فصل دوم سریال خانم میزل شگفت‌انگیز
رسیده‌ام و خرده‌روایت‌هایی شبیه این…

سارا آناهید
By: via مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − نه =