August 29, 2023 at 01:20PM

@zhuanchannel

چند ماهی‌ست در هر جمعی که میروم، قرار است به‌زودی چندتکه از آن کنده شود و ازهم بپاشد و بعد هرتکه، پرتاب شود به یک‌طرف جهان.

چندشب پیش در جمعی هفت‌نفره بودم که قرار بود چهارنفرش قطعی مهاجرت کنند؛ به‌شوخی گفتم: حداقل یکی‌تون بمونید شاید خواستیم حُکم بازی کنیم! خندیدند؛ خندیدیم، احتمالا برای آخرین دفعات.

ازدست دادن، زمانی برایم در یک‌آن رخ میداد و غافلگیرش میشدم؛ حالا دارم در یک ازدست دادن کش‌آمده‌ زندگی میکنم

با کسی/کسانی آشنا میشوم که قرار است خیلی زود، ازدست بدهم‌شان، قرار است نمانند، بروند؛ قطعی‌تر و زودتر از موعدِ مرگ، قطعی‌تر و زودتر از موعد جدایی و فراق‌های مرسوم عاطفی.

حالا با سرعتی بیشتر از قبل، درحال وداع با چیزها و حتی کسانی‌ام، که هرگز نداشتمشان.

پیش از آنکه بدست‌آورم، ازدست میدهم. چیزهایی که ندارم را هم ازدست میدهم، یک ازدست‌دادن ماخولیایی.

اگر کسی از آن آینده‌ پرسید، هی فلانی آن‌روزها و سالهای تلخ این مملکت، چگونه میگذشت؟

این دیوار نوشته را نشانش خواهم داد که چنین بود؛ هر کس را تکه‌هایی بود که هرطرفش به چهارگوشه‌ای وصل بود و کشیده میشد، درست عین شکنجه‌های قرون‌وسطایی که متهم را میبستند به چهار حیوان و میکشیدندش تا متلاشی شود؛ تا بپاشد از هم!

مسعود ریاحی
By: via مجله هنرى ژوان

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک + 1 =