داستایفسکی در خاطرت زندانش میگه یه عده بودن میومدن پیشوازت و پیشنهاد میدادن آقا بیا کفشت رو واکس بزنم. لباست رو بشورم. پشتت رو بخارونم.
هرکاری که میخواستی رو انجام میدادن در ازای پشیزی پول که باهاش یه ودکا میخریدن. داستایفسکی از این آدما متنفر بود و بهشون میگه گدای مادرزاد.
نقل از کتاب: «میان مردم ما، آدمهایی بودند گدای مادرزاد. میگویم گدای مادرزاد و به عمد روی این اصطلاح پافشاری میکنم. در واقع، میان مردم ما، آدمهایی وجود دارند که از هر طبقهی اجتماعی هم که باشند، طبع راحتطلب و بیکارهشان آنها را همواره به تکدی میکشاند.
اینها را میتوان گفت فلکزدههایی فطری و همواره تهیدست هستند.
مدام غرق در تیرهروزی، در نوعی آشفتگی و سرگردانی، همیشه هم جیرهخوار یا توسریخور دیگران. چنین کسی گاه یک زندانی خوشگذران بود، گاه یک متهم، گاهی هم آدمی ، تازه قدم به زندان گذاشته.
هرگونه فعالیتی برای این گونه آدمها دشوار است، ناراحتشان میکند، از پا درشان میآورد.
اینها برای این به دنیا آمدهاند که دست به هیچ کاری نزنند، نیروی ارادهای از خود نداشته و انگل و بازیچهی دست کسی دیگر باشند.
ماموریتشان در این جهان منحصرا اجرا کردن دستورهای دیگران است.
هیچ موقعیتی، حتی رایگان به دست آمده، نمیتواند ثروتمندشان کند.
بدبخت زاده شدهاند و تا آخر عمرشان هم باید بدبخت بمانند.
من با این گونه افراد نه تنها میان تودهی مردم، بلکه در همهی طبقات اجتماع، همهی حزبها، جمعیتها و گروههای ادبی برخوردهکردهام … ». پایان نقل قول.
نقل قول از کتاب «خاطرات خانه مردگان» – داستایفسکی – ترجمه پرویز شهدی
@faridhub
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید