اگر قرار باشد برایتان بروم بالای منبر
باید بگویم همه چیز و همه کس را رها کنید
و خودتان را سفت بچسبید.
سفت سفت، تنگ تنگ، انگار دردانهترینِ عالم را در آغوش کشیدهاید.
انگار معشوقهای که سالها دور بوده از شما. حتی همان معشوقهی بیوفای جفاکار!
همانی که اخلاقهای عجیب و غریب دارد، همانی که آزار داده شما را
و گاهی حتی دلتان نمیخواسته برای یک ثانیه تحملش کنید.
همانی که بارها اشکتان را درآورده و انگار نه انگار.
همانی که بارها رفته و برگشته؛ گاهی پشیمان بوده، گاهی طلبکار.
همانی که گاهی انکار کرده و توپ را پرت کرده توی زمین شما یا همسایه طبقه بالا
و همینطور که نمیدانید چرا هر بار دوباره راه پیدا کرده به آغوش شما سفت بچسبیدش و توی چشمهاش صاف نگاه کنید.
از چشمها تونل بزنید به کاسهی سرتان، به آن بخش تاریک روانتان.
حتی اگر ترسیدید که خواهید ترسید، حتی اگر دردتان آمد که خواهد آمد، حتی اگر احساس شرم کردید که حتما میکنید؛ همانجا توی آن تاریکی بمانید.
توی آن تاریکی بگردید. توی آن تاریکی دست و پا بزنید.
هر چه را که دنبالش میگردید، هر که را میخواهید یا نمیخواهید چرا و چگونهاش را توی آن تاریکی پیدا میکنید.
توی آن تاریکی فریاد بزنید، توی آن تاریکی اشک بریزید و ببینید انعکاس فریادتان، دلیل خشم و اشکتان را.
توی آن تاریکی سردرگم بمانید اما فرار نکنید. راه نجات توی همان تاریکی به هیئت رشته نورهایی ضعیف و لرزان و باریک خودش را نشان خواهد داد.
بیرون چیزی نیست جز انعکاس درون شما.
#پریسا_زابلی_پور
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید