@zhuanchannel
چند روز قبل سوار مترو میشدم ،در آن شلوغی های در هم تنیده مردکی هنگام پیاده شدن محکم روی باسن زن جوانی که در حال سوار شدن به واگن بود کوبیده بود.
ناگهان فریاد حرام زاده ی زن در فضا پیچید.
مرد در بین جمعیت گم شد اما فضا در واگن زنانه به طرز غریبی ملتهب گردید .من حس کردم زمان برای چند ثانیه متوقف شد و نفس کشیدن در فضای واگن زنان سنگین و به سختی ادامه پیدا میکرد.
زن سکوت کرده بود بقیه ی زنها آرام آرام با او حرف میزدند در این میان دختری با صدای بلندتر گفت چرا نزدی تو دهنش
چرا زودتر نگفتی که ما بزنیم؟
پیرزنی چادری گفت دخترم بیا بشین روی صندلی
خانمی شیک و جاافتاده انگشتان لاک خورده اش را دور میله محکم فشار داد و گفت از این جانوران همه جا پیدا میشود فکرش را نکن
اما من به وضوح پشت چهره ی تمام این زنها میدیم که نه تنها فکرش را میکردند که حتی گویی یک زخم مرهم نیافته در تاریک ترین قسمت روح شان دوباره سر باز کرده است .
واگن در سکوت فرو رفته بود. زنی که با بدترین حس دنیا وارد شده بود سنگین گوشه ای نشسته بود .چیزی شبیه لبخند روی لب هیچ زنی دیده نمیشد .
یک تاریخ حس تلخ و گس تعرض به حیات زنانه بین زنان حاضر در واگن دیده میشد .
مادران و مادربزرگان ما که تمام شان داستانهای اینچنینی از تعرض ها،و هتک حرمت مردان گرسنه ی بیگانه و آشنا در اطراف شان دارند و ما که عمری باید با این زخمهای پنهان در تاریک ترین گوشه روح زنانه مان زیست کنیم .
تا ایستگاه بعد کسی حرف نزد ،رنگ روی زن هراسان برگشته بود
او و بسیاری از زنها در ایستگاه بعدی پیاده شدند،واگن خالی شده بود اما هوای نفس کشیدن وجود نداشت
سنگینی هزار سال سکوت زنانه در هوا موج می زد .
عادله زمانی
@adelehz
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید