8 مهر روز بزرگداشت مولانا
زبان مولانا و مکتب صیقل خورده عشق
سهند ایرانمهر
…مولوی خداوندگار اصالتدادن به مضمون و معنا در زمانهای است که آدمیان ظاهرپرستند.
اوست که به ما میآموزد وقتی مغولان هر دوره، به آبادانی و صلاح و اخلاقیات یورش میبرند و جز ویرانی نمیگذارند ، باید آبادانی و انسانیت را با بنانهادن دوباره عشق، احیا کرد و آنجاست که مضمون و معنا بر ظواهر غلبه مییابد.
صلاح الدين زرکوب، صنعتگر است، بي سواد، عامی.
مولوي شمس را از دست داده اما او را يافته زيرا اگرچه صلاحالدين، از نوع و جنس و رتبه مولانا نيست
اما " درد" مولانا را مي فهمد، مراد او را در میيابد و بر خلاف ياران " آداب دان"، " نحوي" و " اهل مدرسه" كه براي فهم شيدايی مولانا و شمس نيز سر در " اصول" میجنبانند، اين صلاح الدين است که جان مولانا را میبيند.
صلاح الدين آنقدر بي سواد بود كه« قفل » را «قلف» و «مبتلا» را «مفتلا» تلفظ می كند، مولانا اما درگير لفظ نبود كه درون صلاح الدين را نبيند و لامحاله خود نيز در بيان ، نيازی نمیديد كه همه هم و غم خود را هزينه لفظ كند و میسرود:
هم فرقی و هم زلفی
مفتاحی و هم "قلفی"
بیرنج چه میسلفی
آواز چه لرزانی؟!
چنانكه گفته اند:
"روزی حضرت مولانا فرمود که آن قلف را بیاورید. و در وقت دیگر فرمود که فلانی مفتلا شده است؛ بوالفضولی گفته باشد که قفل بایستی گفتن و درست آن است که مبتلا گویند.
فرمود که موضوع آن چنان است که گفتی، اما جهت رعایت خاطر عزیزی چنان گفتم، که روزی خدمت شیخ صلاحالدین مفتلا گفته بود و قلف فرمود. درست آن است که او گفت!".
وقتی باطن، بر چشم حقبین ظاهر شد وصیقل عشق خورد دیگر «رتبه و مقام و شأن» حجاب نمیشود و اینچنین است که فقیه و فیلسوف اهل مدرسهای چون مولانا، بیهراس طاعنان، زبان به شیوه پرندهبازان میگرداند و میسراید:
خانه دل باز کبوتر گرفت
مشغله و بقر بقو درگرفت!
غلغل مستان چو به گردون رسید
کرکس زرین فلک پر گرفت
سعدي هم از اين منظر به" كلام"، " لفظ" و " جان كلام" نگاه میكند.
اون نيز از اهل مدرسه و فضلی ناليده كه به رغم مدعای گزافشان، به رغم لفظ داني و تفلسف شان، " نفس در ايشان در نمیگيرد" و آتش سخن در هيزم تر ايشان اثر نمیكند اما همزمان از" روندهای"سخن میگويد كه راه از صورت به معنی برده، كسي كه اسير حلقه و لفظ و ظاهر نيست و رونده است يعني در حال گذر بوده كه صداي تو را شنيده و حتا آنقدر پاي كلام تو ننشسته كه به واكاوي موبه موي كلماتات بپردازد اما از همان دور، مرادت را در میيابد و دور آخر پياله سخن تو او را چنان مست میکند كه در مییابی " باخبران" همانان هستند كه دور نشستهاند و بيبصران همانانی كه انتظار فهم معنی از آنان میرفت اما در اين نزديكی نشستهاند و هيچ، در نمیيابند:
"در جامع بعلبك كلمهای چند به طريق وعظ میگفتم با جماعتی افسرده دل مرده و راه از صورت به معنی نبرده.
ديدم كه نفسم در نمیگيرد و آتشم در هيزم تر ايشان اثر نمی كند. دريغ آمدم تربيت ستوران و آينه داری در محله كوران وليكن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز، در بيان اين آيت كه «نحن اقرب اليه من حبل الوريد».
سخن به جايی رسانيده بودم كه گفتم:
دوست نزديكتر از من به من است
وين عجب بين كه من از وی دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست، كه روندهای از كنار مجلس گذر كرد و دور آخر در او اثر.
نعره چنان زد كه ديگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس در جوش. گفتم: سبحان الله! دوران باخبر در حضور و نزديكان بیبصر دور".
فهم سخن چون نكند مستمع
قوت طبع از متكلم مجوی
فسحت ميدان ارادت بيار
تا بزند مرد سخنگوی گوی
By: via مجله هنرى ژوان
دیدگاهتان را بنویسید