اگر حال کسی را خوب میکند، بنویس!
سهند ایرانمهر
به راننده تاکسی اینترنتی سلام کردم.
– سلام به روی ماهتون، خوبید قربان؟
پاسخ انقدر گرم و پرانرژی بود که چندبار راننده را با دقت ورانداز کردم.
چند دقیقهای نگذشته بود که لیوان تمیز و شستهای را برداشت و با اشاره به فلاسک بغل دستش، یادآوری کرد که چای آماده است و این دمودستک را مخصوص مسافران مهیا کرده است.
گفتم که چای خوردهام و تشکر کردم. پرسید که میخواهم کولر را روشن کند؟ هوا خنک بود، تشکر کردم و گفتم لازم نیست.
کمی بعدتر با عذرخواهی بابت به قول خودش
«مزاحمت»، دفترچه و خودکاری به دستم داد که اگر امکان دارد و تمایل دارم نگاهی یا توصیهای برای زندگی را برایش بنویسم. نوشتم.
پنجاه وچندساله مینمود.
برایم تعریف کرد که چندسال پیش، درگذشتِ همزمان برادر و پدرش، افسرده و منزوی و کمی بعد پرخاشگرش کرد.
به توصیه مشاور دست از کار پر استرس قبلی کشیده و کار به قول خودش کماسترستری را انتخاب کرده که تازه تعامل بیشتری با مردم دارد.
هر روز مسیری تازه و آدمیتازه که از تکرار و انزوا و ملال راحتش کرده است.
به ذهنش رسیده که کتابهای کمحجمی داخل ماشین بگذارد که مردم بخوانند و بعد به کوتاهی مسیر فکر کرده و این دفترچه را جایگزینش کرده است.
میدهد مردم چیزی بنویسند، اینطوری راه برای تعامل و شکستن سکوت باز میشود.
مردم، دست به قلم و تخلیه روحی میشوند، شاید هم به فکرشان برسد که منبعد چیزکی بخوانند که بهتر بنویسند و بعد آقای راننده، آخرشب این متنها را پاکنویس میکند، به متنها فکر میکند، یادش میافتد که مسافر فقط عدد، پول یا موضوع شغلش نیست بلکه آدمی با داستان خاص خودش است و اینطور میشود که دوستشان دارد و تا فردا دلتنگشان میشود.
با اینکه خودش همه اینها را میدانست، میخواست منم نقطهنظراتم را در این مورد بگویم.
گفتم، هرچند به نظرم او بینیاز بود. بعد از رفیق بغلدستم خواست او هم چیزی بنویسد چون هر گُلی بویی دارد.
پیاده که میشدم به عمق تفکر و ایدهاش فکر میکردم.
به خلاقیتی که برخلاف خیلیها برای درمان دردها و کاهش رنجاش انتخاب کرده بود.
به مردم پنهان و بیادعا که تجسم عینی همه آن ادعاها و حرفهایی هستند که آدمهای پرادعا و مثلا پُر میزنند اما خودشان گرفتار انزوا، نفرت و دردند.
در مسیرهایی که معمولا موضوع گفتگو
«بد شدن زمانه یا مردم» است دیدن آدمیت، هم آدم را کیفور میکند و هم تزلزلی مبارک در مطلق، بد دیدن آدمها ایجاد میکند.
چقدر خوب است، وجود آدمهایی که حضورشان تلنگر است. راستی اسمش «امیدحسین مقتدری» بود، تعمیرکار سابق آسانسور که گفتم میخواهم روایتش کنم گفت اشکال ندارد اگر حال خودت و بقیه را خوب میکند.
By: via مجله هنرى ژوان
لحظه هایی که فکر میکنم خیلی ناامیدم و از پس یه سری چیزا برنمیام فوری به این سایت رجوع میکنم. میدونم حتما یه مطلبی پیدا می کنم که با خوندنش حالم رو به راه شه…
ممنونم ازت :))